No war in Afghanistan

No war in Iraq

No war in Palestine

No war in Caucasus

….

No war in Iran

….

No war in the world

تنها صلح پایدار

صلح غیر مسلح  است!

مینو میرانی

اکبر یگانه، بابک رضوانی، تقی سلطانی، داریوش آرام، سیامک شمسایی، مهران زنگنه

 

آیا می‏توان جنگی را نام برد که گروه‏ها و یا طبقات مسلط نیروی اصلی انسانی و مالی آن جنگ را تامین کرده باشند؟ به زعم ما خیر!

در هر جنگی صرفنظر از نوع آن همواره این فرودستان بوده‏ و هستند که می‏بایست عملا در هر دو طرف درگیر با جان و مال خود نیروی مادی پیشبرد جنگ را عرضه کنند.

سهم گروه‏ها و طبقات اجتماعی در جنگ با درآمد آنان نسبت عکس داشته و دارد:

- آنان که به عنوان سرباز می‏جنگند به لحاظ اجتماعی عموما متعلق به گروه‏ها و یا طبقات فرودستند.

- چه کسانی در معرض تجاوز و یا تهدید به تجاوز، که یکی از روش‏های سرکوب و ارعاب در مناطق جنگی می‏باشد، بوده و هستند؟ کودکان و زنان (فرودستان در رابطه‏ی مردسالارانه!)[1]

- آیا هرگز دیده شده است که بالائی‏ها و دولتمندان در مناطق جنگی بمانند؟ خیر! همواره این پایینی‏ها هستند که در خلال جنگ امکان ترک خانه‏های خود را ندارند و اگر هم امکان آنرا بیابند، مجبور به سکونت در اردوگاه‏های‏ جنگ‏زدگان می‏شوند.

- هزینه‏ی جنگ‏ها به لحاظ مالی نیز هم از طریق مالیات مستقیم و غیرمستقیم مزدبگیران و هم بویژه در کشورهای پیرامونی از طریق حراج منابع طبیعی تامین می شود.

با توجه به عوامل فوق و نظر به اینکه در همه‏ی جنگ‏ها منابع اقتصادی، طبیعی، زیست‏محیطی و عموما دست‏آورد‏های اجتماعی ضایع می‏شوند، لازم نیست فرد حتما مارکسیست باشد تا جنگ را به عنوان یک فاجعه‏ و نماد بربریت ارزیابی کند، بلکه برای این امر انسان دوست بودن و یا طرفداری از محیط زیست کافی است.

به عنوان مارکسیست اما دقیقتر و بهتر می‏توان به طبیعت انواع جنگ‏هایی که دولت‏‏های سرمایه‏داری از بدو پیدایش این شیوه‏ی تولید در جهان سازمان داده‏اند، پی‏ برد: 1) جنگ‏های استعماری، معنای عینی این جنگ ها در وجه غالب، غارت کشورهای مستعمره بوده است، غارتی که بواسطه‏ی آن بخش اعظم انباشت اولیه‏ی سرمایه در متروپل صورت گرفته است. 2) جنگ‏‏های جهانی، در نظریه‏های اقتصادی پیش از جنگ دوم به درستی به عنوان جنگ‏های امپریالیستی توضیح داده‏ شده‏اند. معنای عینی این جنگ‏ها در چارچوب تئوری‏های مذکور نیز به روشنی در وجه غالب آن استثمار، انتقال ارزش از پیرامون به مرکز و در یک کلام تقسیم جهان ارزیابی شده‏ است. 3) جنگ‏هایی که توسط گروه‏ها و طبقات مسلط در کشورهای پیرامونی، با پشتیبانی‏ دو بلوک امپریالیستی (دو ابر قدرت در دوران جنگ سرد) و بیشتر از طرف آنان بین این کشورها و بعضا در داخل یک کشور (مثل افغانستان) صورت گرفته‏اند. نتایج عینی‏ی آنان عموما گسترش حوزه‏ی نفوذ امپریالسیتی یکی از این دو بلوک بوده است. 4) جنگ‏های نوین دوره‏ی فعلی (در پی فروپاشی بلوک شرق) را می‏توان گلوبال-کلونیال دانست. بر اساس تحلیل امپریالیسم پسین و نوع مسلط دستگاه تولیدی در این دوره یعنی بنگاه‏های چند ملیتی، معنای عینی این جنگ‏ها تضمین رابطه‏ی استثمار در سطح جهان به شکل معینی و یا به عبارت دیگر تضمین انباشت سرمایه و تثبیت سلسله‏مراتب موجود در مقیاس بین‏المللی است. نمونه‏های این نوع جنگ عبارتند از: جنگ‏های بالکان، افغانستان و عراق.

 طبعا تقسیم‏بندی فوق فقط ارزش نظری دارد. در عمل و در هر دوره‏ای انواع جنگ‏ها می‏توانند در کنار هم موجود باشند. برای مثال جنگ‏های اخیر و جنگ کنونی روسیه در گرجستان از نوع جنگ‏های دوره‏های پیشتر می‏باشند و یا مثلا جنگی که فرانسه بر علیه نئوکالودنی‏ین پیش برد جنگی استعماری و در راستای حفظ مستعمره و سرکوب استقلال‏طلبان این کشور بود.

ویژگی جنگ‏های معاصر در واقع رهبری مشترک جنگ توسط کشورهای مرکز بر بنیاد شکل‏گیری شرکت‏های چند ملیتی برای  دخالت در کشورهای پیرامونی است. این جنگ‏ها چه به تصویب شورای امنیت سازمان ملل رسیده باشند (مثل جنگ افغانستان) و چه نرسیده باشند (مثل جنگ عراق) به هیچ رو اهدافی انسان‏دوستانه ندارند  و در جهت خواست‏های مردم این کشورها نبوده و نیستند.

در پرتو نگاهی دقیق‏تر به دخالت‏هایی که حتی ظاهرا برای جلوگیری از جنگهای داخلی و با حکم سازمان ملل صورت گرفته‏اند، نیز می‏توان به روشنی دید که در این جنگ‏ها هم، هدف تحقق خواست‏های دول امپریالیستی است. مثال روآندا در این مورد گویاست. نیروهای فرانسوی‏ی زیر پرچم سازمان ملل در واقع سیاست دولت فرانسه را که روابط حسنه‏ای با دولت هوتویی (Hutu) داشته است، پیش بردند: این نیروها در منطقه‏ای که تحت کنترل‏شان بود، با عدم اجرای وظیفه‏ی‏ خود یعنی حفظ آتش‏بس و دفاع از غیرنظامیان، امکان قتل بیش از یک میلیون توتسی (Tutsi) را فراهم ‏آوردند. فرانسویان حتی در پی قتل عام مردم توسط نیروهای نظامی و شبه نظامی هوتویی،  با ایجاد یک کریدور نظامی امکان خروج و رفتن آنان به زئیر را مهیا ساختند، تا در آینده بتوانند دوباره از متحدین هوتویی خود به عنوان اهرم فشار بر توتسی‏ها  استفاده بکنند.

سازمان ملل که بنابر ساختار آن تحت سلطه‏ی شورای امنیت متشکل از چند کشور امپریالیستی است، نخواسته و نمی‏تواند هدف اعلام شده‏اش، یعنی حفظ صلح را عملی کند. حتی اگر شورای امنیت در سازمان ملل نقش مسلط را نمی‏داشت، باز هم این سازمان قادر نمی‏بود به صلح مستمر جامه‏ی عمل بپوشاند، چرا که در این سازمان نه نمایندگان مردم بلکه نمایندگان گروه‏ها و طبقات حاکم در جهان یعنی نمایندگان دول جنگ‏افروز گرد آمده‏اند.

نحوه‏ی "مشروعیت" بخشیدن به جنگ در رسانه‏های گروهی غرب در دوره‏ی کنونی در ذات خود با  ادله‏ی جنگ طلبان دوران استعمار یکی است، همان طور که قوم‏شناسان اروپایی در دوران استعمار، به عنوان ایدئولوگ‏های آن زمان، علت استعمار را خواست متمدن کردن اقوام "وحشی" و یا اشاعه‏ی مسیحیت و کلام خدا جلوه دادند، در دوره‏ی کنونی نیز دول و دستگاه‏های ارتباط جمعی در غرب می‏خواهند به دخالت نظامی مشترک غرب (بخوان بربریت) به عنوان صدور دموکراسی و یا حقوق بشر به پیرامون‏ "مشروعیت" ببخشند. اگر فی‏المثل احیای برده‏داری و تجارت برده در دوران استعمار را بتوان به عنوان صدور تمدن پذیرفت، امروز نیز می‏توان کشتار و بی خانمانی را به عنوان صدور دمکراسی و حقوق بشر پذیرفت. امروزه این کشورها همانقدر مایل به صدور دمکراسی و حقوق بشرند  که دیروز با دخالت‏ در امور داخلی کشورهای پیرامونی و با سازمان‏دهی کودتا منجمله در افغانستان، شیلی و یا در ایران خواهان آن بودند. حقوق بشری که دول و رسانه‏های گروهی غرب چه بی اشاره به سازمان ملل و چه در چارچوب سازمان ملل از آن حرف می‏زنند، مشروط به تضمین مالکیت خصوصی (ماده‏ی 17 اعلامیه‏ی حقوق بشر سازمان ملل متحد)، حفظ انواع رابطه‏ی سلطه (منجمله رابطه‏ی سرمایه‏دارانه و مردسالارانه) و منوط به حفظ سلسله‏مراتب امپریالیستی در سطح جهان است.

به زعم ما نمی‏توان و نباید خواهان تحقق اعلامیه‏ی حقوق بشر سازمان ملل بود، زیرا در آن نه فقط اثری ازحق انقلاب، به عنوان حق بنیادین بشر ( که حتی برخی از فلاسفه فرد‏گرای دوران روشنگری نیز آن را به رسمیت شناخته‏اند،) یافت نمی‏شود، بلکه حتی حق نان و بنابراین حق حیات به رسمیت شناخته نمی‏شود، درحالیکه درست برعکس، در آن مالکیت خصوصی (بخوان مالکیت خصوصی بر وسائل تولید) به رسمیت شناخته شده است و به این ترتیب پایه‏ی مادی جنگ، کشتار، گرسنگی و... برنامه ریزی شده است.

از آنجا که جنگ‏ بازتاب خصلت طبقاتی و سلسله‏مراتب در جوامع کنونی و در سطح جهان است، نمی‏توان همه‏ی جنگ‏ها را یکی نمود و مبارزات فرودستانی را که به آنان جنگ تحمیل می‏شود، با دخالت‏های امپریالیستی یکی گرفت. رفرمیست‏ها علاوه بر اینکه مایلند این تفاوت‏ها نادیده گرفته و به فراموشی سپرده شوند، خواهان صلح پایدار نیز نیستند، چرا که اگر جنگ بر بنیاد وجود طبقات اجتماعی شکل می‏گیرد، آنگاه فقط با پیوند خواست صلح با خواست رفع طبقات اجتماعی است که صلح پایدار می‏تواند تحقق بیابد.

اما خواست صلح و مخالفت با بربریت یا اعتراض به این یا آن جنگ مشخص را نباید به دلیل عدم پیوند بلاواسطه‏ی صلح با رفع جامعه‏ی نابرابری، تعلیق به محال کرد. چرا که نه فقط این پیوند از طریق ورود به میدان مبارزه برای صلح صورت می‏گیرد، بلکه به این خاطر که جنگ به معنای به چالش گرفتن  بنیادی‏ترین حق هر انسان یعنی حق زندگی است و دفاع از صلح به معنای دفاع از حق حیات فرودستانی است که به طور بلاواسطه در معرض جنگ و کشتار قرار می‏گیرند. از آنجاییکه حق زندگی بنیادی‏ترین حق می‏باشد و این حق در جنگ از فرودستان سلب می‏شود، دیگر نمی‏توان به این یا آن جنگ‏افروز که آشکار و نهان می‏گوید "مرگ کسب و کار من است" امکان دامن زدن به جنگ یا به عبارتی گرفتن حق زندگی از دیگران را داد، حال این جنگ چه در افغانستان باشد، چه در عراق، چه بین اقوام یک کشور، یا بین دو کشور. برمبنای دفاع از حق حیات فرودستان که قربانیان دائمی جنگ‏ها هستند، دیگر نمی‏توان همچون ناسیونالیست‏های بومی فقط خواهان صلح برای ملت خود بود و چشم بر روی جنگی بست که ملت یا  گروه خودی در آن درگیر نیست. حال آنکه همواره و در همه نقاط جهان می بایست با جنگ مخالفت کرد و از حقوق آوارگان و پناهجویان جنگ همه جا حمایت بعمل آورد. در این رابطه رجوع به حافظه‏ی تاریخی خود ما کافی است، باید به خاطر بیآوریم:

 

اول به سراغ یهودی‌ها (افغانی‏ها) رفتند

من یهودی (افغانی) نبودم ، اعتراضی نکردم

پس از آن به لهستانی‌ها (عراقی‏ها) حمله بردند

من لهستانی (عراقی) نبودم و اعتراضی نکردم

....

سرانجام به سراغ من آمدند

هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند    (از اشعار برشت)

 

خواست صلح بر خلاف جنگ میهن ندارد. علاوه بر وجه انسانی دفاع از صلح شرکت نیروهای انقلابی بویژه نیروهای انقلابی کشورهای پیرامونی در جنبش بین‏المللی صلح و اعتراض به جنگ ‏باید یکی از بنیادی‏ترین و استراژیک‏ترین فعالیت‏های آنان باشد. این نیروها ‏باید به بخش پیگیر این جنبش‏ها در سطح بین‏المللی به عنوان متحد خود بنگرند، چرا؟ زیرا قابل پیش‏بینی است که طبقات و گروه‏های حاکم در جهان، به خصوص در کشورهای متروپل، تغییر مثبت اجتماعی متأثر از فعالیت آنان را در کشورهای پیرامونی تحمل نکنند، در این حالت است که می‏توان معنا و اهمیت جنبش صلح را دریافت. جنبش صلح در این صورت همان نقشی را خواهد یافت که جنبش صلح در اعتراض به جنگ ویتنام و در جلوگیری از ادامه‏ی این جنگ یافت.

"امنیت" این یا آن منطقه، این یا آن کشور نباید بر اساس منطق جامعه‏ی‏ نابرابری و مطابق قانون جنگل منوط به داشتن سلاح‏های، شیمیایی، بیولوژیکی  و جنگ‏افزارهای هسته‏ای باشد که استفاده از آنها مبین "بازی آخر" است.

با طرح چند سئوال در باره‏ی تنشی که مسئله‏ی سلاح‏های اتمی ایجاد کرده است می‏توان سلسله‏مراتب و تضمین آن را در سطح جهان دید و نشان داد: چرا باید فقط دول امپریالیستی و چند دولت دیگر حاشیه‏نشین حق تولید سلاح اتمی را داشته باشند و دول دیگر نه؟ به طور کنکرت با توجه به مناقشه‏ی موجود در خاورمیانه می‏توان پرسید چرا همان بررسی و بازرسی‏هایی که در عراق پیش از جنگ اخیر صورت گرفته است، در مورد اسرائیل صورت نمی‏گیرد؟

هر گونه تلاشی برای پاسخ به این سئوالات ما را به قراردادهای بین‏المللی‏ی نوشته و نانوشته راهبر می‏شود. در این قراردادهای نوشته/نانوشته می‏توان تضمین صریح سلسله‏مراتب در جهان را دید. بر اساس این قراردادها دول امپریالیستی (و چند دولت حاشیه‏نشین) می‏توانند و حق دارند سلاح برای قتل عام توده‏ها تولید کنند و دیگران خیر. به چه دلیل؟ به این سئوال می‏توان جوابی دقیق داد: چون می‏بایست تناسب قوای نظامی موجود در سطح جهان یا قانون جنگل برای تضمین سلسله‏مراتب حفظ بشود.

در رابطه با نکات اخیر اما می‏توانیم "پیگیری"  یا "عدم‏پیگیری" جنبش صلح ایرانی را ببینیم و مرز جنبش صلح پیگیر با دولت زن-کارگر-جان و خردستیز اسلامی را روشن نمائیم. رژیم و برخی از جریانات رفرمیست‏ با اشاره به سئوالات فوق و اشاره به عدم برابری در سبعیت یا عدم توزیع برابر امکان کشتار عمومی بین دولت‏ها، فقط به احساسات ناسیونالیستی و غرایز متعلق به عهد حجر دامن می‏زنند، به این ترتیب نه با سبعیت و جنگ بلکه با عدم توزیع برابر امکان سبعیت و نه با قانون جنگل بلکه با چگونگی اجرای آن مخالفت می‏کنند. چرایی این امر روشن است: دولت‏ زن-کارگر-جان و خرد‏ستیز اسلامی ایران خود حافظ قانون جنگل است و بدیل اپوزیسیون رفرمیست نیز در ذات خود با آن یکی است. در خطوط کلی تفاوت‏های بدیل  رژیم اسلامی با این بدیل عبارتند از: یکی سلسله‏مراتب اجتماعی و رابطه‏ی سلطه را دینی توضیح می‏دهد،  دیگری لائیک (دنیوی)، یکی دولت را که  تضمین کننده‏ی رابطه‏ی سلطه است، دستگاه خلافت می‏بیند، دیگری دستگاهی مبتنی بر یکی از روایت‏های افسانه‏ی "قرارداد اجتماعی" دیده و خواهان دنیوی کردن دستگاه سرکوب است، یکی در رأس دستگاه دولتی امام می‏گذارد، دیگری شاه، رهبر و ...، یکی حق استثمار را خواست خدا می‏بیند دیگر امری طبیعی، یکی مردسالاری را صریح و بر مبنای سلسله‏مراتب موجود در افسانه‏ی آفرینش صورتبندی و اجرا می‏کند، دیگری بر مبنای ویژگی‏های طبیعی بدن و نقش‏های اجتماعی بازمانده از دوران باستان و موجود در جامعه‏‏ی سرمایه‏داری، یکی بر سر هر قانون یک "به نام خدا" می‏نهد دیگری "به نام مردم یا ..."، یکی به نام خدا شرافت انسان را خدشه‏دار می‏کند، دیگری به نام سرمایه و مالکیت خصوصی بر وسائل تولید، اما هر دو می‏خواهند ثروت و گرسنگی به یک شکل و درست بر اساس قانون جنگل توزیع بشوند، هر دو آزادی را پیش از هرچیز و در اصل آزادی استثمار می‏دانند و سرکوب را سهم فرودستان در زندگی اجتماعی. در مورد تنش‏های بین‏المللی  اپوزیسیون ارتجاعی‏ی دینی و لائیک (دنیوی) مستقل از تفاوت آنان در دینداری و لائیسیته به دو دسته تقسیم می‏شوند.  یک دسته علی‏العموم در اتحاد با دولت زن-کارگر-جان و خرد ستیز اسلامی ایران نه خواهان خلع سلاح عمومی بلکه خواهان پیوستن دولت ایران به کلوب دولت‏های دارای سلاح اتمی است، دسته دیگر یعنی اپوزیسیون راست (سلطنت‏طلبان، مجاهدین، اکثریت، جمهوری‏خواهان و ...) نه فقط سلسله‏مراتب در سطح جهان بلکه حتی جای این یا آن حلقه را در این سلسله‏مراتب نیز به زیر سئوال نمی‏برد و آن را به همان شکلی که هست می‏پذیرد. دلیل این امر کاملا روشن است: این طیف که بخش اعظم اپوزیسیون راست را در بر می‏گیرد نه فقط خواهان صلح نیست بلکه خواهان دخالت امپریالیستی در ایران است و مایل است از این طریق در دولت دست‏نشانده‏ای نظیر دولت فعلی افغانستان و یا عراق شریک شود. یعنی اینکه همه‏ی جریانات دولتی و اپوزیسیون مذکور مایلند به قانون جنگل به اشکال متفاوت مشروعیت ببخشند.

به زعم ما مبارزه برای صلح می‏باید در راستای مبارزه برای انهدام سلاح‏های هسته‏ای، کشتار جمعی موجود و سلاح‏های "متعارف"، ممنوعیت تولید آنها و خلع سلاح عمومی بدون قید و شرط در سطح بین‏المللی و یا مخالفت با قانون حاکم بر جهان یعنی قانون جنگل باشد. تحقق این خواست بدون همیاری و شرکت در جنبش بین‏المللی صلح نمی‏تواند صورت بپذیرد. این نوشته را می‏باید به عنوان دعوتی برای مبارزه و تلاش در این راستا دریافت کرد : انقلاب و صلح.

زنده باد صلح غیر مسلح!

زنده باد انقلاب!

                                                             زنده باد سوسیالیسم!                                                            

اگر چه هر روز نمیتوان انقلاب نمود ولی تدارک انقلاب و مبارزه برای صلح هم اکنون میسراست!

آدرس تماس: gosast@gmx.net

لطفا با چاپ و پخش این نوشتار به اشاعه و سازمانیابی صلح غیرمسلح کمک کنید!

 

 

 

 

 

 


 

[1]  ماخذ خبر در مورد تجاوز به دختر 14 ساله عراقی، تلویزیون محافظه‏کار n-tv است:

http://www.n-tv.de/781697.html

 

 

 

 

  

 



 

© Copyright 2007-2018 Political Articles. All rights reserved