آينده پيش روي ايران
محمدرضا ميرزا اميني
(انديشگاه شريف)
مقدمه
انتخابات هفتمين دوره مجلس شوراي اسلامي نيز پايان پذيرفت, اما
همچنان آينده ايران در هالهاي از ابهام بهسر ميبرد, البته
اگر نخواهيم بگوييم كه اين ابهام بيشتر هم شده است! از
آنجاييكه وضعيت كشور ايران تبديل به يك سيستم پيچيده گرديده
است بهدرستي و با قطعيت نميتوان راجع به آينده آن اظهار نظر
كرد, چون سيستم جامعه ايران همچون ديگر جوامع جهان چندان خطي و
قابلپيشبيني نيست.
اما آنچه اهميت دارد انديشيدن راجع به همين آينده مبهم و
مهآلود است, چون به نظر ميرسد كشور عزيزمان ايران نتواند به
اين زودي, همراه و همگام با كاروان شتابان بشريت گردد و اين
تاخير هر چه بيشتر شود, هزينههاي آن بيشتر و سنگينتر
ميگردد. به همين علت بايد به طور جدي كوشش كنيم از ابهام و
عدمقطعيت فضاي فعلي كاسته و فضاي آينده را روشنتر نماييم. در
اين مقاله خواهيم كوشيد اندكي از اين مهم را به انجام برسانيم.
ايران تا قبل از انقلاب اسلامي
ايران بعد از اسلام, امپراطوري ازهمپاشيدهاي بود كه فراز و
نشيبهاي فراواني را پشت سر گذاشته بود. ايرانيان طبق روال
فرهنگي خويش, با ”نگاه به خارج“ و ”اميد به آمدن يك ناجي
قهرمان“, سپاه اسلام را پذيرفتند و وارد عرصه جديدي از زندگي
شدند. جذابيت اسلام در شعار عدالتخواهي, برابري و برادري آن
بود بطوريكه توانست در غرب تا اسپانيا و آفريقا و از شرق تا
هند و چين پيشروي نمايد, چون در واقع توانسته بود در جامعه
ضعيف و عقبمانده و فارغ از عدالت عربستان, انقلابي ايجاد كرده
و نيرويي عظيم را آزاد نمايد. اما گذشت تاريخ نشان داد كه
ساختهاي طبقاتي جامعه را نميتوان به اين سرعت تغيير داد. بعد
از سالهاي آغازين ظهور اسلام, تمامي كشورهاي اسلامي مجدداً
گرفتار استبداد, فساد و بيعدالتي گرديدند. ظاهراً اسلام
توفيقي كسب نكرد, چون نتوانست ريشهها را در جامعه شخم زده و
تفكري نو را در تمامي مردم جا بياندازد. خلفا جاي پادشاهان را
گرفتند و باز هم چيزي عايد طبقه مستضعف جامعه ايران نشد.
اما كماكان روح عدالتخواهي ايرانيان زنده بود و در دو جريان
تجلي يافت: اول ”جريان سرخ تشيع“ و دوم ”جريان مليگرايي“. به
مرور زمان و در مقاطع مختلف تاريخ ايران, يكي از دو جريان به
حكومت ميرسيد, اما به مرور استحاله ميگرديد و از آن چيزي جز
جثهاي فاسد و نحيف باقي نميماند. با پيروزي صفويه, جريان
”تشيع علوي“ (جنبش انقلابي پيرو ائمه اسلام) حاكم گرديد اما به
سرعت, مذهب جديدي به نام ”تشيع صفوي“ جايگزين آن گرديد. جريان
انقلابي و منتقدِ تشيع علوي, بعد از بهحكومترسيدن, به جريان
توجيهگرِ تشيع صفوي مبدل گرديد (دكتر شريعتي). اين اسلام
نوساخته و سفارشي, كه هنوز هم در ايران زندگي ميكند, هيچ
شباهتي به اسلام اوليه نداشت بلكه از نظر تفكري, 180 درجه عكس
آن بود.
با كشف منابع عظيم نفت در ايران, توجه استعماگران بيش از پيش
به ايران معطوف گرديد. انگلستان و روسيه مشتريان جديد اين
سرزمين پاك بودند. از گذشته, موقعيت استراتژيك منطقهاي ايران,
بازار بكر روبهگسترش آن, بافت فرهنگي ضعيف و حكومتهاي فاسد
آن, بر اين جذابيت افزوده بود. اما از آنجاييكه شرايط جهاني و
داخلي ايران تغيير كرده بود, نوع جديدي از ديكتاتوري در قالب
رضاخان پهلوي بر ايران حاكم گرديد. رضاخان دست به انجام
تغييرات گستردهاي در جامعه ايران زد. او تخمي را در ايران
كاشت كه پسرش محمدرضا آن را برداشت كرد (انقلاب اسلامي). اگرچه
نميتوان منكر بعضي از خدمات ارزنده عمراني رضاخان شد, اما
ديگر تغييرات سياسي, فرهنگي و اجتماعي مدنظر وي بيشتر پوستهاي
و سطحي بود و مردم ايران را وارد عصري از سردرگمي هويتي نمود
كه هنوز هم با آن دستبهگريبان است.
محمدرضا پهلوي, راه پدر را به گونهاي ناشيانهتر ادامه داد و
تا حد زيادي بافت فرهنگي و اجتماعي جامعه ايران را تخريب نمود.
معناي اين گفته اين نيست كه بافت قبلي مطلوب بوده است اما
تغييرات غيربنيادين, هيچگاه تاثير ماندگار و مثبتي به جا
نميگذارند. محمدرضاشاه توسعه عمراني و صنعتي ايران را بنا
نهاد اما متاسفانه كج بنا نهاد. در همين دوران بود كه سنگ بناي
تمدنهاي نوين كشورهاي زيادي در جهان (همچون كرهجنوبي, مالزي,
تايوان, چين, و امثالهم) نهاده شد كه امروز شاهد بهبارنشستن
آنها هستيم.
ساختار حكومتي سنتي پهلوي ديگر پاسخگوي بافت تغييريافته
(تقريباً نيمهمدرن) ايران نبود. به همين خاطر مجدداً
جريانهاي اسلامي و ملي در كشور جان گرفتند و منتقدانه وارد
ميدان گرديدند. انقلاب ايران خيلي زود به بار نشست قبل از
اينكه بافتهاي فرهنگي مناسب شكل گرفته باشد. در نتيجه انقلابي
رخ داد كه كسي براي بعد از آن فكري نكرده بود.
دو نقطه عطف مثبت منفردانه چند سده اخير ايران, ظهور
بزرگمرداني به نام اميركبير و مصدق بود. اين دو انديشمند,
اگرچه تلاش نمودند تا ايران را در مسير صحيح توسعه قرار دهند
اما از آنجاييكه شرايط جامعه مهيا نبود در همان آغاز از دور
خارج گرديدند.
ايران بعد از انقلاب اسلامي
جامعه ايران كه در آستانه انقلاب اسلامي با بعضي مفاهيم نوين
فكري و اجتماعي جهاني آشنا شده بود به مطالبه آنها برخاست بدون
اينكه ريشه, اساس و روح آنان را شناخته باشد. حكومت سنتي
سلطنتي تاب نياورد و با چراغ سبز تحولخواهان جهاني, ايران را
ترك كرد. حكومتي نيمهمدرن بنيانگذاري شد كه متناسب با فهم و
نيازهاي مردم آن زمان ايران بود. مجدداً تشيع در ايران قدرت
گرفت و دوباره تاريخ تكرار گرديد. ”حقيقت“ جاي خود را به
”مصلحت“ داد. عليرغم اينكه بسياري از انقلابيون ايران, اهدافي
متعالي را دنبال ميكردند اما عدم درك صحيح تغييرات داخلي و
خارجي, آنان را از موفقيت بازداشت. جنگ هشتساله تحميلي نيز
مشكل را صدپله بدتر نمود.
مجدداً با تغيير آگاهيها و افزايش خواستها و توقعات عمومي
جامعه, بهناگاه دوم خرداد 1376 اتفاق افتاد و جنبش اصلاحطلب
به قدرت رسيد. به اعتراف بسياري از بزرگانِ اين جنبش, اين
پيروزي نيز برايشان غيرقابلپيشبيني بود بطوريكه چندان فكر
اساسي براي بعد از موفقيت نشده بود و سازمان و سازوكارهاي لازم
تدارك ديده نشده بود. گروهي كه هنوز از قيد تفكرات شخصي, گروهي
و عقدههاي فرهنگي خود رها نشده بودند زمام اسب اصلاحات را
بدست گرفتند بدون اينكه از سنگلاخها و موانع دشت زير پاي خود
آگاهي داشته باشند. نتيجه هم چيزي جز استحالهاي ديگر نبود.
دوباره اين جنبش منتقد, توجيهگر شد و باري ديگر آرزوهاي
ديرينه مردم ايران را نقش بر آب كرد.
ايران امروز
ايران امروز در شرايطي بهنسبه مشابه بعضي مقاطع تاريخي گذشته
خود به سر ميبرد. البته تفاوتهاي بسيار زيادي وجود دارد كه
شرايط امروز را منحصربهفرد نموده است. درك اين شرايط چنان مهم
است كه اگر باز هم نخواهيم به روشي اصولي به آنها بپردازيم
نميتوان هيچ اميدي به آينده داشت. اين شرايط به اختصار
عبارتست از:
1. سطح آگاهيهاي مردم ايران درحال افزايش است اما متاسفانه
باز هم روالي سطحي و پوستهاي دارد. بويژه نسل جوان ايران,
توانايي و حوصله تعمق و تحليل اساسي مسايل, مفاهيم و شرايط را
ندارد.
2. نسل نوين ايران به همان اندازه دچار سرگشتگي هويتي است كه
نسل گذشته نااميد و سرخورده از شرايط. نسل جوان هنوز نتوانسته
است به روشني جايگاه خويش را مابين سه جريان اسلامگرايي,
مليگرايي و مدرنيته (غربگرايي) تشخيص و ترسيم نمايد.
3. حكومت ايران ديگر داراي يك جايگزين (آلترناتيو) قابلتوجه و
اتكا نيست. اين خود مزيت اساسي براي حكومت ايجاد نموده است.
ضعف و تشدد مخالفان (اپوزيسيون) خارج از كشور و بيانگيزگي و
كجفهمي مخالفان داخلي مسبب اين اوضاع بوده است.
4. آنچه كه از همه نگرانكنندهتر است گسترش شديد ”بيتفاوتي“
در سطوح مختلف جامعه ايران است. اين بدترين بيماري مسري است كه
تاكنون جامعه ايران به آن دچار گشته است. يك جامعه بيتفاوت,
عمر كوتاهي دارد.
5. ايران از نظر اقتصادي, صنعتي و تكنولوژيكي بهشدت عقب مانده
است. اين عقبماندگي به حدي است كه خوشبينترين صاحبنظران
كشور را نيز نسبت به آينده مردد و بعضاً بدبين نموده است.
به طور كلي ميتوان گفت كشور در وضعيت ركودي به سر ميبرد كه
ممكن است ساليان متمادي به طول انجامد و فرصتهايي را بسوزاند
كه ديگر قابلجبران نباشد.
ايران فردا
اما آينده چگونه خواهد بود؟ فكر نميكنم زمان بروز تحول در
آينده ايران آنقدر نگرانكننده باشد كه نوع آن. متاسفانه
مجدداً انرژياي در جامعه در حال انباشت است كه نويدبخش رخداد
تغييري بهتر از تجربيات گذشته كشور نيست. اينجاست كه بايد
دلسوزان و دغدغهمندان كشور, كمر همت بسته و بكوشند در فرصت
باقي, كاري بنيادين انجام داده و از همين امروز آيندهاي روشن
و مطمئن را به مردم ارزاني دارند.
محافظهكاران به طور موفقيتآميزي در حال بازپسگيري سنگرهاي
فتحشده توسط اصلاحطلبان هستند. ميتوان پيشبيني كرد كه اگر
بحران خاصي در داخل يا خارج كشور رخ ندهد آنان موفق به
يكپارچهسازي و يكدستسازي حكومت شوند. آنان خواهند كوشيد تا
با سرلوحهقراردادن توسعه اقتصادي (به روش خودشان) قدرت
تضعيفشده خود را بازيابند. اما متاسفانه به خاطر كاهش مشروعيت
خود در جامعه, نخواهند توانست به اهداف اقتصادي موردنياز دست
يابند. فاصله مردم و حكومت بيشتر خواهد شد بطوريكه احتمال بروز
يك تغيير اساسي در جامعه افزايش مييابد. تغييري كه الزاماً به
نتيجه مطلوب منتهي نخواهد شد. به اعتقاد بنده اگر چنين تغييري
رخ دهد قطعاً تحولي بعد از آن (انقلابي ديگر), قادر به قراردهي
كشور در مسير درست رشد و توسعه خواهد بود.
اصلاحطلبان شكستخورده فعلي, دو مسير را دنبال خواهند كرد: از
يك طرف خواهند كوشيد پايههاي انديشهاي خود را تقويت نموده و
پايگاه مردمي خويش را احيا نمايند (اگر گرفتار انتقام
محافظهكاران نگردند). از طرف ديگر به آرامي و محتاطانه بر آن
خواهند بود كه جامعه را به آشوب كشيده و اينبار از پايين,
حكومت را از پا درآورند. به راحتي ميتوان انتظار شورشها و
درگيريهاي مختلفي را در كشور داشت كه به تحريك يا پشتيباني
اين اصلاحطلبان رخ خواهد داد. اما به نظر نميرسد اين گروه
بتواند محبوبيت گذشته خود را بدست آورد (چون مردم ايران
گذشتهنگر هستند و آنان يكبار امتحان خود را پس دادهاند).
متاسفانه مخالفان (اپوزيسيون) خارج از كشور كه فضاي كار
آسانتري به نسبت مخالفان داخلي دارند, از همه عقبترند.
اپوزيسيون خارج از كشور با چند مشكل اساسي دستبهگريبان است:
اول اينكه هنوز شرايط و فرهنگ مردم ايران را درك نكرده است و
برمبناي تصورات خويش, فعاليت مينمايد. دوم اينكه هنوز صاحب
فكر عميق نيست. بسياري سلطنتطلب, بسياري سكولار و لائيك,
تعدادي مليگرا, و بعضي صرفاً متجدد (مدرن) و پسامتجدد
(پستمدرن) هستند. به نظر نگارنده, ”غربزدگي“ آفتي است كه
هنوز اين گروه را تهديد ميكند بهطوريكه نور شديد دموكراسي
غرب هنوز نگذاشته است آنان روح تمدن غرب را ببينند. چنددستگي و
شكاف عميق مابين ايرانيان پراكنده در سرتاسر جهان توام با
زخمخوردگي بسياري از آنان از حكومت فعلي, باعث شده است آنان
صرفاً به تغيير حكومت ايران بينديشند و دو چيز را به طور جدي
نبينند: يكي مردم ايران و ديگري جايگزين اين حكومت را. مردم
ايران الزاماً آنچه را كه آنان ميخواهند نميخواهند! آنان نيز
به همين ترتيب! مساله ديگر ساختار حكومتي و اجتماعي جايگزين
است. واقعاً ساختار آينده ايران چگونه بايد باشد؟ آزادي كامل,
آزادي مشروط يا بسته مشروط؟ متاسفانه رسانههاي خارج از كشور,
به تعهد واقعي خود در قبال مردم ايران عمل نكردهاند: گروهي
متحجرانه به تبليغ سلطنت ميپردازند و گروهي ديگر بيرحمانه در
تلاش براي پوشاندن پوستين غرب به تن ايرانيان هستند. آنچه كه
به نظر ميرسد بايد انجام بپذيرد ارتقاي سطح آگاهيها و عمق
تفكرات مردم ايران است نه تغيير لباس و رنگولعاب آنان.
به هر حال از گذشته, آبباريكه درآمدهاي نفتي باعث شده است تا
تفكر توسعه در ايران شكوفا نگردد. كشور ايران, از جهت منابع
طبيعي و نيروي انساني (صِرف جمعيت) چيزي براي رشد و پيشرفت كم
ندارد آنچه وجود ندارد ”فكر و انديشه“ (يعني سرمايه انساني)
است. بايد كوشيد سرمايه انساني و فكري جامعه ايران را افزايش
داد و به فرهنگ كشور تعمق بخشيد.
آنچه در پايان ميخواهم بگويم اينست كه ما با يك فرصت 30 ساله
روبرو هستيم. ايران تا سي سال آينده نيروي جوان و فعالي خواهد
داشت كه بعد از آن, مقدار آن بسيار كاهش خواهد يافت چون
متاسفانه اگر روند فعلي كاهش باروري زنان ايراني (تغيير از 5/4
به 2/1 فرزند) و كاهش نرخ تشكيل خانواده حفظ شود, بعد از 30
سال مالك يك جمعيت پير ترميمنشده هستيم كه بشتر هزينهبر است
تا مولد. هرم جمعيت كشور از هماينك در حال تغيير شكل است (اين
مساله را جدي بگيريد!). بايد بكوشيم آگاهانه و همجانبه راجع
به كشور بينديشيم و بكوشيم اينبار تغييري بنيادين و ماندگار
در كشور ايجاد نماييم. از فكر و فرهنگ مردم شروع كنيد! اگر
بخواهيم ميتوانيم دوباره ابرقدرت ايران را زنده كنيم.
منبع:
انديشگاه شريف
|