"واقع بينی" ديوانگان

دوشنبه، 28 اسفند 1385

سوسن آرام

*آيا نيروهای دمکرات با برجسته کردن خطر حمله نظامی به وضعيت آن جوجه وحشت زده دچارنشده اند و آب به آسياب سياست بحران زای دو حکومت نمی ريزند؟اما اگر چنين است، چرا به گفته سيمور هرش رژيم "سنگرهای بقا" برای انتقال رهبرانش به خارج از تهران حفر ميکند...

سيمور هرش روزنامه نگار محقق آمريکايی اخيرا در مصاحبه ای گفته است من از يک سال پيش شروع کردم به نوشتن در مورد ايران و عمليات مخفی در ايران. مدت درازی خودم را مثل آن "جوجه کوچک" احساس ميکردم که به اين طرف و آن طرف می دويد و فرياد ميزد: آسمان دارد فرو می افتد، آسمان دارد فرو افتد.

اشاره هرش به داستان جوجه ای است که ميوه بلوطی بر سرش می افتد و تصور ميکند آسمان در حال فرو افتادن است و سرانجام خود و يارانش قربانی اين دست پاچگی ميشوند. با وجود اين سيمور هرش و همراه او تعداد زيادی از تحليل گران مستقل و دمکرات به نوشتن در مورد خطر حمله نظامی آمريکا به ايران ادامه ميدهند و تقريبا تمام نيروهای دمکرات در سراسر جهان نگرانند وعليه اين تهديد دست به تلاش ميزنند و اين تلاش ها روز به روز افزايش می يابد.

اين همه در حالی است که هم مجموعه شرايط نشان دهنده وضعيت نامساعد آمريکا برای اقدام نظامی عليه ايران است و هم رهبران هردو حکومت به ظاهر و در مواضع رسمی خود درجه احتمال حمله نظامی را کم ميدانند يا کم جلوه ميدهند. بعلاوه سياست آمريکا در شورای امنيت سازمان ملل برای تحريم ايران، به کمک موضع "ايستادگی" که رژيم ايران اتخاذ کرده است، با قوت پيش ميرود و اين امر خود دليل ديگری است که ضرورت حمله نظامی مستقيم به ايران را کاهش ميدهد.

با توجه به اين شرايط است که اين سوال پيش می آيد:آيا نيروهای دمکرات با برجسته کردن خطر حمله نظامی به وضعيت آن جوجه کوچک وحشت زده دچارنشده اند و آب به آسياب سياست بحران زای دو رژيم نمی ريزند؟ اما اگر چنين است پس چرا هردو دولت به تدارک جنگی ادامه ميدهند و تمام دستگاه قدرت خود را ميليتاريزه کرده اند. چرا هردو طرف در مساله هسته ای که يک وسيله مهم برای جلب ائتلاف بين المللی يا ايجاد شکاف بين المللی له و عليه تحريم و حمله نظامی است، بر سياست ايستادگی و تشديد بحران پای ميکوبند؟

,واقعی بينی, در منطق امپراتور زخمی
بعد از آنکه جرج بوش درژانويه امسال سياست تشديد جنگ در عراق را اعلام کرد يکی از تحليل گران آمريکايی با اقتباس از سی رايت ميلز جامعه شناس و متفکر بزرگ قرن 20، تاکتيک دولت بوش را "واقع بينی ديوانگان" خواند. توضيح او اين بود که مثل سال های جنگ کره که ميلز در باره آن می نوشت، هراس از عواقب شکست عراق و بحرانی که رهبران آمريکا با معيارهای يک قدرت برتر امپرياليستی راهی برای حل تضادها و تناقضات حاد آن در چشم انداز نمی بينند، آنها را متمايل ميکنند به راهی بروند که با چم و خم آن خوب آشنا هستند و هنگام اجرای آن ميتوانند در موضع يک فرمانده مطمئن بايستند و دستور حمله و شبيخون صادر کنند: يعنی جنگ باز هم بيشتر

شکست آمريکا در عراق ابعادی دارد که تحليلگران جدی آن را در تاريخ آمريکا بی نظير و يک نقطه عطف تاريخی خوانده اند که با هيچ معياری با ابعاد شکست ويتنام قابل مقايسه نيست. پذيرش عواقب اين شکست، حتی بطور موقت و به منظور خيز بعدي، مستلزم واگذاری امتيازات، نه فقط به جمهوری اسلامی که دوام آن از طرق ديگر زير سوال جدی است، بلکه درکل منطقه و جهان است و شرايطی بوجود مياورد که مولفه های آن ناشناخته و در هر حال نامانوس با سياست نيم قرن اخير آمريکاست. نظامی که ميخواست "عصر نوين آمريکايی" را پی بريزد و به پيروزی خود آنقدر اطمينان داشت که برخلاف تمام تاريخ گذشته، اکتورهای سياسی آن از قبل کتاب تاريخ آن را نوشتند، عصری که فروکشيدن رژيم های عراق و ايران با حمله نظامي، يک سطر بی اهميت در کتاب تاريخ آن به شمار می آمد، و قرار بود سلطه آمريکا را به نحوی برقرار کند که بی نياز از هرنوع ائتلاف اروپايی و غيراروپايی باشد و نه رژيم هايی از نوع صدام يا رژيم اسلامی ايران بلکه حريف هايی مثل چين را از شاخ بگيرد و بر زمين بکوبد و ديگر حتی به مهر لاستيکی سازمان ملل هم نياز نداشته باشد، چگونه ميتواند دم مرزهای خونين و ويران شده ی عراق متوقف شود؟

در آستانه سفر بوش به آمريکای لاتين فدريکو فاسانون مرتنز در لارپوبليکا نظرات مردان هادی سياست آمريکا را در يک بسته بندی کوچک نقل کرده که بی اختيار اين سوال را پيش می آورد که اين ديوانگان قدرت وقتی زخم برميدارند و جنون شان ابعاد انفجاری پيدا ميکند چه واکنشی نشان ميدهند. اين هاست مشت نمونه خروار:

ديک چنی:"ايالات متحده موظف است با زور جهان را مطابق انگاره مورد نظر خود بسازد."
دونالد رامسفلد: با يک رولوردر دست ميتوان از کلمات دوستانه نتايج خيلی بيشتری به دست آورد تا تنها با کلمات دوستانه."

چارلز کروتهمر، يکی از بنيانگزاران اصلی ايدئولوژی نومحافظه کاری و ,عصر امپراتوری,: "ايالات متحده مثل يک خدای غول پيکر بر جهان سوار است. از زمانی که روم کارتاژ را ويران کرد، هيچ قدرتی نتوانسته است به جايگاه رفيعی که ما به آن دست يافته ايم، برسد. ايالات متحده جنگ سرد را برد، لهستان و جمهوری چک در جيب ماست و بعد ما صربيا و افغانستان را پودر کرديم. و حالا، در اين مسير ثابت شده است، اروپا يک ناموجود است."

پل کندی:"نه پاکس بريتانيا، نه حتی امپراتوری روم را ميتوان باسروری آمريکای شمالی مقايسه کرد."
برژينسکی:"هدف ايالات متحده بايد اين باشد که واسال های مارا در حالت وابستگی به ما نگه داشته و اطاعت آنها و حفاظت از منافع مخدومين ما را تضمين کند و مانع آن شود که بربرها متحد شوند." [ واسال Vassal خراجگزاران شاهان فئودال و بربرها اشاره به مردمان غير که در يونان وحشی و غير متمدن خوانده ميشدند.]

مرتنز ميگويد محور مرکزی گفتمان اين نيروها ترس و ترور است و چيزی که آنها را نگران نمی کند علاقه يا نفرت مخدومين است. کلام امپراتور کاليگولا، شعار آنهاست: oderint dum metuant ] بگذار از ما نفرت داشته باشند، اما از ما بترسند[

وبايد اعتراف کرد دولت بوش موفق شده است به بهترين نحو شعار کاليگولا را به اجرا بگذارد و ايالات متحده را ظرف کوتاه ترين مدت از اوج محبوبيت و سرمشق جهانی بودن، به سطح رژيم های منفور در افکار عمومی مثل رژيم اسلامی يا اسرائيل بکشاند وهمه را به وحشت و نگرانی ازاقدامات جنون آميز خود وادار کند.

تا يکسال پيش دولت آمريکا حتی حاضر نبود واقعيت باتلاق عراق را بپذيرد و امسال اولين بار بود که رئيس جمهور در سخنرانی ساليانه خود به آن اعتراف کرد.اما از واقع بينی يک قدرت امپرياليستی شکست خورده با توان دست نخورده و بی مهار نظامی تا دست زدن به جنونی که محاسبات سياسی و حتی نظامی آنرا غير عقلانی تلقی ميکند تنها يک گام فاصله است.

همين جنون است که برخی از تحليل گران آمريکايی آن را فاکتور x خوانده و به چيزهايی که در کله مجنون بوش ميگذرد نسبت داده اند و گفته اند ممکن است به فرار به جلو و حمله به ايران منجر شود. در حقيقت اينجا اراده يک نظام امپراتوری است که برای حفظ قدرت بی منازع خود و وادار کردن همه به تمکين، که تمايل پيدا ميکند ظرفيت ميليتاريستی اش را در ابعاد مهيب و غيرانسانی به کار بگيرد. اين اراده ميتواند بيش از هر عامل جناحی يا لابی ها، آمريکا را بطرف سياست های نامعقول براند و همين امر است که همه جناح های قدرت در آمريکا را در مجموع به سازش با سياست های جنون آميز دولت بوش کشانده است.

يادآوری اين نکته مفيد است که در تابستان گذشته در اوج حمله اسرائيل به لبنان چارلز کروتهايمرف همان ,معلم اول, نومحافظه کاران که به خاطر ,پودر کردن افغانستان و يوگسلاوی, فخر ميفروخت، در مقاله ای با لحن تهديد آميز خطاب به دولت اسرائيل نوشت آمريکا سالها برای نگهداری اسرائيل هزينه پرداخته است. اکنون در لبنان اسرائيل موظف است ثابت کند ارزش اين همه هزينه را داشت وگرنه تاريخ مصرفش باطل ميشود.

واقعيت اين است که حالا حتی درميان کارشناسان عاليرتبه اسرائيل کسانی هستند که نارضايی خود را از اين که اسرائيل جنگ های آمريکا را در منطقه بجنگد نگرانند و حتی همزيستی با رژيم اسلامی اتمی شده را هم امکان پذير ميدانند*. روشن است که فعلا جايی برای عرض اندام اين نظرات نيست و نظام قدرت در اسرائيل در اختيار کسانی است که حتی نژاد پرستی و توسعه طلبی ,ملی, و ,توراتی, شان هم تابعی است از سود سهام های عمده شان در شرکت های بزرگ اسلحه سازی آمريکا و نفعی در برقراری صلح در خاورميانه ندارند. اما پيدايش چنين نظرياتی نه در پائين بلکه در ميان کارشناسنان عاليرتبه و صاحب اعتبار رسمی در اسرائيل نشانه ی غلبه سياست انتقام جويانه آمريکا در خاورميانه بر هر عامل ديگری است.

يک جنگ و دو شکل
اما به اين نکته مهم توجه کنيد: ظاهرا "در مقابل" اين افراط در جنون نظامی گری و "راليسم مجنونانه"، "رآليسم معقول" در هيات حاکمه آمريکا که مذاکره و ديپلوماسی را در خاورميانه توصيه ميکند، عمدتا ناظر بر يک راه حل فرسايشی در برابر ايران است، يعنی: سخت کردن تحريم ها از طريق جلب ائتلاف بين المللی و انهدام اقتصاد ايران، خلع سلاح نظامی رژيم به کمک شورای امنيت سازمان ملل، حملات ايذايی و عمليات تروريستی مشابه آنچه که اکنون بيشتردر مناطق مرزی صورت ميگيرد، تحريکات قومی و فراهم آوردن پايگاه هايی برای تجزيه ايران و همزمان کردن اينها با مداخلات سياسی ديگر. اين همان مسيری است که درعراق طی ده سال پيش از تجاوز نظامی بهار 2003 پيموده شد. اين دو سياست در مقابل هم نيستند. اشکال مختلف يک جنگ اند که يکديگر را تکميل ميکنند و به هم تبديل ميشوند. يک شکل عملا در دست اجراست، شکل ديگر يعنی جنگ بزرگ جبهه ای تدارک ديده ميشود. اگر غرضی در کار نباشد، هرعاقلی ميتواند ببيند آثار ويرانگر هردو راه از رژيم به شدت فراتر ميرود. فرق ندارد اگر بگوئيم ويران کردن ايران، وسيله است برای دست يافتن به رژيم يا ضربه به رژيم وسيله است برای ويران کردن ايران. برای امپراتوری زخم خورده، هردو راه به نابودی کشوری بزرگ می انجامد که بطور بالقوه، مانعی در برابر طرح های امپراتوری محسوب ميشود. و برای ايرانيان نيز علی السويه است که به چه منظوری ميخواهند، کشور را به سوی نابودی بکشانند. مگر ايرانيانی باشند که برای رسيدن به منافع ويژه، ويران شدن يا نشدن ايران برای شان علی السويه باشد.

"واقع بينی" در منطق نظام بحران زده
فاجعه برای مردم ايران اين است که فقط با تهديد های هولناک خارجی روبرو نيستند. کافی است به اوضاع رژيم نگاه کنيم تا متوجه شويم که واقعيات سياسی چگونه ميتواند رژيم اسلامی سراپا در بحران را به طرف ديوانگی بکشاند:

رژيم در داخل در محاصره جنبش های کارگران، زنان، جوانان، ملت ها، دانشجويان و خواست های غير قابل انکار مستمر آن هاست. محاصره رژيم چنان تنگ است که حالا ديگر با درجه اعتماد بالا ميتوان ادعا کرد اگر فاکتور مداخله مستمر آمريکا در سياست ايران نباشد، رژيم نمی تواند سرپا بماند.

در خارج برخلاف تبليغات آمريکا و دولت های عربی رژيم بايد به خوبی بداند تجاوز آمريکا به افغانستان و عراق و شکست های متعاقب آن همانقدر و حتی بيش از آن که پايگاه رژيم را در خاورميانه تقويت کرده، آن را آسيب پذير نموده است. کافی است فقط به دو نمونه توجه کنيم:صدام يا طالبان، دشمنان ديرين رژيم رفته اند، اما به جای نيروی ضعيف آن ها ارتش قهار آمريکا نشسته است که نه تنها موجوديت رژيم بلکه موجوديت ايران را بطور جدی زير تهديد قرار داده است.

منابع رژيم بارها گفته اند آمريکا يک دو راهی پيش پای آن ها گذاشته است که عبارت است از تشديد بحران و حمله نظامي، يا جنگ فرسايشی و حمله نظامی. چيزی که سران و کارگزاران رژيم به آن اعتراف نميکنند اين است که حتی اگر آمريکا يقه رژيم را رها کند که بعيد است، مردم آن را رها نميکنند، برعکس با از ميان رفتن عامل تهديد خارجی حلقه محاصره دور رژيم ميتواند تنگ تر شود، چون يک عامل بازدارنده از ميان برداشته ميشود.

اين واقعيت هاست که در مقابل چشمان وحشت زده رژيم قرار دارد. اين ,واقع بينی, است که رژيم را نه به طرف آنچه ,اصلاحات, خوانده ميشود، بلکه بطرف سياست های جنون آميز کشيده است. عواقب فاجعه آميز حکومت نوعا اشغالگرانه در داخل کشور و سياست خارجی بحران زای سه دهه، رژيم را در شرايط احساس خطر به فرار به جلو متمايل ميکند. کارگزاران رژيم بارها گفته اند که تعيين تکليف با آمريکا در شرايط کنونی يعنی تقبل جنگ را به جنگ فرسايشی ترجيح ميدهند. آنها احتمالا محاسبه ميکنند اگر با برجسته کردن تهديد هسته ای آنهم در شرايطی که آمريکا در باتلاق عراق و در سراسر خاورميانه گير افتاده نتوانند امتياز بگيرند، شرايط بهتری برای معامله به دست نخواهند آورد. رژيم به اين ترتيب هزينه جنگ را برای ,جامعه جهانی, تا حدی بالا ميبرد که ابعادش برای هيچکس مشخص نيست ولی همه ميدانند فاجعه زاست. سيمور هرش در مصاحبه اخير خود گفته است رژيم برای بدترين آلترناتيو خود را آماده ميکند و تونل های زير زمينی برای انتقال رهبران خود به زير زمين در خارج تهران کنده است و بخشی از تاسيسات حساس هسته ای را نيز به اين زير زمين ها منتقل کرده وآمريکا هم مسير اين "سنگرهای بقا" را تعقيب ميکند.

در داخل کشور رژيم به خوبی ميداند که زمان به نفعش نيست، در حاليکه اکنون با انتقال محور منازعه از داخل به خارج ميتواند زمان بخرد و هرچه تهديد خارج شديدتر شود، بخشی از نيروی مردم به ناگزير متوجه دفع آن خواهد شد. هرچه باشد رژيم مثل سگ پاولف عادت کرده که در مواقع سخت آمريکا به کمکش بيايد و شرايط را برای تبديل "تهديدها" به "فرصت ها" و "جنگ و ويرانی و تحريم" به "نعمت" فراهم کند.

در کنار اين سياست فرار به جلو، رژيم البته به هر تلاشی برای کاهش خطر حمله خارجی و تحريم دست می زند. اما در کنار آن - و اين قابل توجه است - برای جنگ فرسايشی دراز مدت هم تدارک می بيند. به همان شيوه که طالبان در افغانستان، و نيروهای صدام بعد از صدام در عراق. اين مجموعه يعنی پافشاری بر سياست ايستادگی که در عمل به معنای تقبل حمله نظامی و تحريم های سخت است، تلاش برای به عقب انداختن آن و نيز تدارک برای جنگ و گريز فرسايشی به تناقضات زيادی هم در سياست داخلی و هم در سياست خارجی رژ يم انجاميده است.

رجزخوانی ها و لفاظی های توخالی در مورد وطن اسلامی قدرتمند هسته ای که به ابرقدرت منطقه ای تبديل شده است و در عين حال فرصت طلبی های خزنده ناشی از احساس ترس و ناامني، تاکيد بر غنی سازی و سازمان دادن کنفرانس هولوکاست برای دامن زدن به بحران دولت های مرتجع عرب و متحد آمريکايی شان و در عين حال ديپلوماسی محتاطانه و مسالمت جويانه برای خنثی کردن توطئه های بحران زای آمريکا ناشی از همين امر است. در حقيقت رژيم در همه سطوح دو سياست را همزمان پيش ميبرد. مثلا در رابطه با تنش های مذهبی و فرقه ای که آمريکا چه در داخل و چه در خارج ايران به آن دامن ميزند، از يک طرف سعی ميکند آنرا تخفيف بدهد يا در مناطق مرزی ايران با توسل به قوای نظامی آنرا سرکوب کند. از طرف ديگر بطوررسمی يا غير رسمی گروه هايی را تقويت ميکند که درصورتيکه جنگ فرقه ای در ايران يا منطقه پيش برود، بتواند با اتکاء به آنها در جنگ فرقه ای شرکت کند. به همين جهت برای مثال در بلوچستان رژيم هم برای کاهش تنش شيعه و سنی ميکوشد و هم گروه های شيعه را تقويت ميکند. برخی اين مساله را به جناح بندی های رژيم يا حضور قوی حجتيه و امثال آن نسبت ميدهند. ولی نشانه های اين سياست متناقض در سراسر ايران و در همه حوزه ها مثلا در دانشگاه يا در رابطه با زنان و همه جاديده ميشود که عمدتا توسط يک و همان جناح به اجرا در می آيد. همينطور است در مورد تبليغات ايدئولوژيک، ازيک طرف شعارهويت تاريخی و علم و امثال آن را سر ميدهد تا مردم را متحد کند، از طرف ديگر خرافات مذهبی را دامن ميزند، زيرا فکر ميکند در صورت گسترش دامنه ناامنی و شرايط جنگی و حمله خارجي، از توده های نااميد ی که به آسمان متوسل ميشوند ميتواند نيرو بگيرد. از طرف ديگر اساسا همين اکثريت محروم کشور هستند که صرفنظر از هر نوع رژيمی که بر آنها حکومت کند، برای دفاع از کشور در مقابل تهديد خارجی از جان خود مايه ميگذارند نه آنها که سرمايه های خود را در بازار جابجا ميکنند و يا حتی اغلب نه آنها که درباره کورش و داريوش مقاله مينويسند. اگر اين مردم در سنگرهای جاافتاده برای دفاع از دمکراسی سازمان نيافته باشند طعمه آسانی هستند برای نيروهای مرتجع اعم از سکولار يا مذهبی تا انگيزه های انسانی شان مورد سوء استفاده قرار گيرد. چنانکه در جنگ ايران و عراق هم رژيم ايران و هم صدام همين نيرو را به دم توپ فرستادند و هم اکنون آمريکا عمدتا از همين بخش برای ادامه اشغال و تجاوز به عراق نيرو ميگيرد. فرستان شاهزاده هنری به بصره يا بازديد رفسنجانی از جبهه ها فقط نمايش است.

آيا آسمان فرومی ريزد؟
با توجه به اين اوضاع است که بايد به سوال آغاز مقاله پاسخ داد. آيا نيروهای دمکراسی و ضد جنگ به وضعيت آن جوجه ی وحشت زده گرفتار شده اند؟

در تحليل سياسي، بويژه وقتی پای عوامل ژئو استراتژيک آنهم در يک مقطع بحرانی در ميان باشد، يکی از ابلهانه ترين کارها اقدام به پيش گويی و نشستن به جای فال بين است. حتی از آنهم ابلهانه تر مراجعه به قصه های تمثيلی و سرمشق گرفتن از کليله و دمنه به عنوان خط راهنمای تحليل ست. آن جوجه که از ضربه يک دانه بلوط به وحشت افتاده بود، موقعيت جنگل ونيروهای طبيعت را نمی شناخت. ما در مورد ماهيت نيروهای به شدت خطرناکی که مردم ايران اکنون گرفتار آنها هستند، متوهم نيستيم وميدانيم چه وجوه مشترک و چه وجوه اختلافی دارند. اجازه بدهيد نخست از مهم ترين وجه مشترک و امکان سازش صحبت کنيم:

نخست اينکه نظام اسلامی حاکم بر ايران، در تضادی ماهوی با نظام حاکم بر جهان نيست و بطور بالقوه ميتواند در درون سيستم حاکم برجهان جا بگيرد، وهدف سياست خارجی رژيم هم در نهايت همين است. در واقع اين امر در مورد گروه های بزرگ اسلامی در خاورميانه، يعنی حماس، حزب الله وبيشتر احزاب اسلامی عراق بويژه شيعه ها صادق است. تنها درخواستی که احزاب اسلامی خاورميانه و رژيم اسلامی ايران دارند، توزيع مجدد قدرت در درون نظام امپرياليستی حاکم است و همينجا بايد تاکيد کرد همين امر است که رقبای اين نيروها، اعم از الفتح فلسطين، سينيوره و جمبلاط لبنان، شاهان اردن و سعودی در منطقه، سازمان مجاهدين و شاخه ای از سلطنت طلبان و گروه بندی های سرهم شده قومی توسط موسسه آمريکن اينترپرايز برای ايران، و نيز اسرائيل را به شدت از سازش آمريکا با اين احزاب و با رژيم وحشت زده ميکند، زيرا اينها برای کسب يا حفظ اقتدار بر حمايت و نياز آمريکا به خود متکی هستند و دشمنی رژيم و متحدانش با آمريکا برای آنها دکان پرسودی است که با بسته شدنش، دچار آينده نامعلومی خواهند شد.

بنابراين نه فقط سازش مقطعی بلکه حتی سازش دراز مدت اين نيروها با آمريکا يک احتمال غير منطقی نيست و بسته به شرايط ميتواند واقعيت يابد. در دوره هايی از تاريخ رابطه آمريکا و رژيم حاکم بر ايران هم، هردو طرف به سوی سازش حرکت کرده اند. حتی در آستانه آخرين انتخابات رياست جمهوری به نظر ميرسيد، يا چنين جلوه داده بودند که با توافق رفسنجانی و خامنه اي، نظام اسلامی حاکم به اميد واکنش مثبت از طرف مقابل، يک گام بلند به سوی سازش بر ميدارد. هم اکنون نيز جناح هايی در هردو طرف، بويژه در جمهوری اسلامی به اين جهت گيری گرايش دارند. به هرحال نه موانع اصولی و نه آيه آسمانی برای رد چنين امکانی وجود ندارد. بعلاوه حتی اگر اختلاف اصولی هم در ميان باشد، امکان همزيستی و کنار آمدن آنها با هم احتمالی غير منطقی نيست. بويژه با توجه به شرايط بحرانی روز.

دوم: تاکتيک های دولت ها هرگز از پيش تعيين شده نيست، به اصطلاح open ended هستند. حتی در مورد جناح بندی های دو حکومت، نيروهای جنگ طلب امروز ميتوانند نيروهای صلح طلب فردا باشند و بالعکس و پس فردا آنها دوباره با هم جا عوض کنند.

عليرغم همه اين احتمالات واقعي، بلاهای آسمانی و زمينی که مردم ايران را محاصره کرده است باعث ميشود که هر نيروی دمکرات و انساندوست و هرايرانی با وجدانی - از ايسم ها صحبت نمی کنيم - در مورد محورهای زير بطور جدی بينديشد:

نه به جنگ
وقتی با دو نظام عميقا بحران زده و دچار جنون روبروئيم که فعلا و در حال حاضر تخاصم شان حول اين محور می چرخد که آيا سرنوشت عراق را با يک جنگ ناگهانی به ايران تحميل کنند يا بعد از يک جنگ فرسايشي، نه ميتوان احتمال حمله نظامی را ناديده گرفت و نه عواقب جنگ فرسايشی را دستکم. خطر حمله نظامی مثل شمشير داموکلس بر سر مردم آويزان است و چه فرو بيفتد و چه عواملی از فرود آمدن آن جلوگيری کند. افتادن يک بمب بر سر مردم ايران ممکن است برای نيروهای ارتجاعی و ضد دمکراسی و حتی جناح هايی از خود رژيم، نه فقط به سنگينی يک بلوط به حساب بيايد، بلکه سفره نعمت را هم برای آنها بگشايد. ولی با وقوع آن، گوشه بزرگی از آسمان ايران و شايد تمام آسمان را بر سر مردم فرو می ريزد. واقعيت اين است که احتمال حمله برق آسا در همين لحظه حاضر کمتر است ولی اين امراولا خطر را دفع نمی کند، ثانيا جنگ فرسايشی شروع شده است. بايد مجددا تاکيد کرد. ما با يک پديده روبروئيم که آسان به هم تبديل ميشوند: جنگ، در اشکال مختلف. هردوشکل بطور دو فاکتو يا در دست تدارک است[پايگاه های نظامي، رزمناوها..] يا درحال اجرا[حملات تروريستی و انفجارها، دزيدن ماموران رژيم..].

هرگز نبايد از خاطربرد يکی از مهم ترين عواملی که ميتواند در راه سياست های خطرناک دو طرف مانع ايجاد کند، بسيج افکار عمومی و گردآوری نيروی مردم عليه جنگ و سياست های جنگ آفرين است. آيا وقتی برای جلوگيری از حکم اعدام نازنين يا الهام به افکار بين المللی مراجعه ميکنيم هرگز جرات ميکنيم به خود بگوئيم شايد رژيم خودش آنها را اعدام نکند پس زياد سخت نگيريم؟ و يا اگر حکم اعدام لغو شد، ممکن است بگوئيم بيخود تلاش کرديم، احتمال اعدام زياد نبود. مسلما اگر مبارزه با اعدام با چنين تزلزلی صورت گيرد، اعدام ها رو به فزونی خواهد رفت. يا اگر خطر اعدام و سنگسار بسيار کم باشد، ما با اشکال ديگر سرکوب زنان که جريان دارد مبارزه نمی کنيم؟ پديده جنگ که اکنون در اشکال مختلف کشور مارا در معرض تهديدات و ضربات خود قرار داده است، جز اين نيست و اگر نيروی مستقل مردم به مقابله باهمه اشکال آن، نه فقط در شکل برق آسا، برنخيزد، هم ضربات و هم تهديدات آن تشديد خواهد شد.

بهترين خبر هسته اي؟
برنامه هسته ای رژيم ايران هرگز نمی تواند حاوی خبر خوبی برای مردم ما باشد، رژيم در شرايط فشارهای بين المللی ممکن است با برنامه غنی سازی بازی کند و حتی موقتا به تعليق تن در دهد. اما برای مردم ما بهترين خبر هسته ای توقف کامل آن و برداشته شدن بار اين پرونده از سر مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران است.در اين زمينه لازم به يادآوری است که مخالفت با سياست هسته ای رژيم از سر ترس و تسليم به ارعاب آمريکا نيست. اگرچه ترس معقول در تاکتيک نقش بازی ميکند، اما اساس سياست را نميتوان بر ترس استوار کرد. مواردی هست که بايد در برابر تهديد مقاومت کرد و در اين زمينه حتی تن به فداکاری داد. اما سياست هسته ای اساسا در خدمت به رژيم و نه در خدمت به مردم ايران اتخاذ شده است. مقايسه ای با آمريکای لاتين در اين مورد روشنگر است، بويژه که شباهت های ظاهری بين حملات تند چاوز به بوش و مشابه اين حملات توسط احمدی نژاد و نيز سياست ائتلافی ونزوئلا و دولت های مشابه آن با رژيم اسلامی که متاسفانه بر راليسم فرصت طلبانه استوار است ممکن است باعث ايجاد سوء تفاهم بشود. روشن است که نيروهای مدافع دمکراسی از دولت های آمريکای لاتين که با پاکس آمريکانا مخالفت ميکنند، از جمله دولت ونزوئلا، نمی توانند بخواهند که در برابرسياست های دولت بوش کوتاه بيايند و تاکنون هم چنين درخواستی نکرده اند. زيرا کوتاه آمدن آنها يک فاجعه برای اکثريت مردم زحمتکش اين کشورها و به معنای همکاری با آمريکا برای نگاهداشتن مردم در قعر دره فقر و فلاکت و فجايع اجتماعی و زيست محيطی و نظامی است که مردم اين کشورها اکنون تلاش ميکنند خود را از آن بيرون بکشند. به همين جهت چالش اين حکومت ها در مقابل سياست های ضد اجتماعی آمريکا خود بهترين راه بسيج دمکراتيک مردم در مقابل تهديد خارجی محسوب ميشود. در حاليکه در مورد نزاع هسته ای رژيم با آمريکا درست برعکس است. موضوع جدال از اساس ساختگی است. هدف رژيم در آغاز افزايش قدرت چانه زنی رژيم بود و هدف آمريکا هموار کردن تهاجم به ايران. لباس ايدئولوژيک هم که بر آن دوخته اند نکبت بار است.آيا ما بايد قربانی اين بشويم که حق با اسلام است يا دين آن مسيحی خود بازيافته؟ شيعه يا سني؟عرب يا ايراني؟ تمدن اسپارت و بربريت پارس؟خود اين شکل مصيبت زاست چه برسد به مضمون.

به دليل همين مضمون و شکل است که برخلاف آمريکای لاتين، هرچه بر غلظت و شدت تخاصم دو حکومت افزوده ميشود، نقش مردم ايران و نيروهای دمکراتيک کاهش می يابد. در نهايت و در شرايط جنگي، درست مثل جنگ ايران و عراق، نيروهای نظامی و شبه نظامی دو طرف در مقابل هم ميمانند و سرنوشت مردم به جنگ آنها وابسته ميشود. هراقدامی که آمريکا و ,جامعه جهانی ,اش يعنی شورای امنيت به عمل می آورند وسيله ای است برای تضعيف طرف مقابل در جنگ بين نيروهای رزمی رژيم و آمريکا. فراموش نکرده ايم که پيش از حمله به عراق، نخست آن را تحريم و از نظر اقتصادی ويران کردند و بعد با تقسيم کشور و مردم امکان تلاشی مدنی و بمباران های موضعی و ويرانی زيرساخت های کشوررا فراهم کردند، بعد تمام سلاح های صدام را هم گرفتند و وقتی به عراق حمله کردند که به قول نوام چامسکی دولت صدام حسين از يک کودک در قنداق هم در مقابل حملات ضعيف تر بود.

وقتی تخاصم و جنگ دو حکومت بر مبارزه آزاديخواهی مردم با رژيم غلبه ميکند، هردو حکومت ميتوانند مبارزات مردم را تقسيم کرده و در کيسه خود بريزند. رژيم ايران، مبارزه مردم برای حق حاکميت و عدم مداخله خارجی و مقابله با جنگ را و آمريکا مبارزات مردم ايران برای دست يابی به دمکراسی را. در اين مورد دوم علاقه ناگهانی و همزمان جامعه جهانی به جاسوس بگيری و مچ بگيری از رژيم اسلامی عبرت آموز است. زمانی بود که آزاديخواهان ايران به هر تلاشی دست ميزدند تا دولت های غربی را وادار به اتخاذ يک سياست جدی در برابر سرکوب های رژيم بنمايند. در حاليکه سياست سرکوب و ترور رژيم در داخل و خارج در اوج خود بود، اين دولتها به مماشات با اين رژيم سرگرم بوده و تروريست های آن را مداوا کرده و تحويل ميدادند. هم ميکونوس و هم قتل فجيع زهرا کاظمی را عليرغم وجود اسناد چنان قورت دادند که طعنه به ,ملاخور, کردن حق توسط رژيم اسلامی ميزد. امروز ,جامعه جهانی, ناگهانی جاسوس بگير شده است و بدتر از آن به منظور دوقطبی کردن صحنه سياست در ايران، از دستگيری غيرقانونی و ربودن ماموران رژيم توسط دولت آمريکا و گسترش عمليات تروريستی در ايران آشکار و پنهان حمايت کرده ويا خود را به نديدن ميزند. در اين شرايط ديگر حتی هرنوع اعمال مجازاتی توسط ,جامعه جهانی, حتی اگر متوجه ماموران رژيم يا بستن سفارت خانه های رژيم که بواقع لانه های جاسوسی هستند يا ممنوعيت معاملات تسليحاتی با رژيم هم باشد، در خدمت تضعيف حريف در يک جنگ ارتجاعی و ضد بشری است و عملا به مصادره مبارزات دمکراتيک مردم ايران، خلع يد از مردم ايران در مبارزه برای سرنگون کردن رژيم منجر ميشود.

بهترين ناجي؟
در شرايطی که تسخير ايران در مرکز استراتژی آمريکا قرار گرفته، بهترين خبر خارجی برای مردم ايران، کوتاه شدن دست حکومت آمريکا از دخالت در سياست ايران است. بهترين ناجی برای ايران نيرويی است که در رابطه با حق تعيين سرنوشت مردم ايران از خود خلع يد کند و حق مردم ايران را به رسميت بشناسد. آن ناجی ها که مثل خمينی با هواپيما يا با بمب افکن يا با دلار و استخدام واسال ها ,به قول برژينسکی, و تروريست های عربستان سعودی به ايران وارد ميشوند تا به جای مردم ايران دولت بياورند و دولت ببرند، به نفع مردم ايران است که در ميان راه سقط شوند و هرگز پای شان به کشور نرسد.[ای کاش در مورد خمينی چنين شده بود]

برخی از وابستگان سياست آمريکا ميگويند مخالفت با سياست "regime change" آمريکا به معنای مخالفت با سرنگونی و در خدمت سازش با رژيم است. اين در حقيقت اعتراف به بيگانگی عميق اين نيروها با مفهوم دمکراسی است و بعلاوه نشان ميدهد که اينگونه نيروها چقدر با زبان و قواعد مدرن سياسی در جهان بيگانه اند و هنوز در عوالم دربار فتحعلی شاه به سر ميبرند. آمريکا يا هر کشور ديگر يا هر شخصی که بخواهد در ايران "دولت ببرد و دولت بياورد"، در درجه اول اين جسارت را به خود داده است که ميگويد توی دهن مردم ايران ميزند و قصدش غصب قدرت و سلب حاکميت از مردم است. آيا خمينی يک بار اين را نشان نداد؟ افغانستان و عراق چطور؟ پس مردم ايران و مبارزه سی ساله شان با رژيم برای چه بود؟ آيا همانطور که رژيم ما را متهم ميکند سی سال به اين دليل با رژيم مبارزه کرديم که کشور را در اختيار آمريکا قرار دهيم؟

اما اينگونه اعتراف ها، نشانه ی بيگانگی با زبان سياسی مدرن هم هست. حق حاکميت و تمام مفاهيم دمکراتيک وابسته به آن در جهان معاصر بويژه بعد از جنگ دوم آنقدر توده ای و عامی شده است که حتی مرتجع ترين سياستمداران زبان خاصی اختراع کرده اند که ماهيت ارتجاعی سياست های شان را بپوشاند. به همين جهت جمله هايی از قبيل "عراق مال شما خواهد بود"، فقط در اتاق خصوصی بين جرج بوش و کالين پاول رد وبدل ميگردد، اما در ظاهر و رسما بهانه حمله به عراق، خطر سلاح کشتار جمعی عنوان ميشود.به همين جهت است که در اروپای مدرن "regime change" يک اتهام به آمريکا محسوب ميشود. هرچند رهبران اروپايی در عمل ممکن است آن کار ديگر بکنند.

حادثه ای که در بحران سياسی اخير در ايتاليا اتفاق افتاد و به استعفای رومانو پرودی نخست وزير منجر شد، جالب توجه است. يکی از دو موضوع مورد اختلاف، ادامه حمايت از نيروهای ايتاليا در چارچوب ايساف* در افغانستان بود که موتلفين حکومت پرودی با آن مخالفت ميکردند. در جريان مشاجرات، وزرای خارجه 6 کشور ديگر تشکيل دهنده ايساف طی نامه سرگشاده ای از دولت ايتاليا درخواست کردند که به حمايت خود از ايساف ادامه دهد. اين نامه مثل نفتی بود که بر آتش مشاجرات ريخته شده باشد. جالب اينکه اولين کسی که با صدای بلند به اعتراض برخاست، وزير خارجه آقای پرودي، ماسيمو دالما، بود کسی که حامی سرسخت ايساف است و گفته ميشود پيشنهاد دولت در ادامه حمايت از حضور نيروهای ايتاليا در افغانستان را او نوشته بود. او در پارلمان ايتاليا نامه وزرای خارجه 6 کشور را به سختی محکوم کرد و آن را "دخالت در امور داخلی ايتاليا" خواند.

اين مثال برتری سياستمداران دولت پرودی به اين نوع سياستمداران ايرانی را نشان نميدهد، ولی بطور قطع غلبه فرهنگ دمکراتيک در کشوری که سالهاست به حق حاکميت خود دست يافته است را به نمايش ميگذارد و نشان ميدهد استبداد سياسی و کودتاهاو عقب ماندگی حکومت های ما، چه بر سر فرهنگ سياسی اين کشور آورده و چگونه مفاهيم دمکراتيک را از معنا تهی کرده است.

هم آمريکا و هم رژيم اسلامی ايران از اين عقب ماندگی سياسی در ايران سوء استفاده ميکنند. عليرغم اختلافات عظيمی که بين حکومت های آمريکا و ايران هست و عليرغم تنوع تاکتيکهای آمريکا که حالا ديگر به تلون رسوای تاکتيکی تبديل شده، يک وجه مشترک در برنامه های استراتژيک دو حکومت هست که مثل خط سرخی تمام تاکتيک های شان از سازش آغاز انقلاب گرفته تا "نعمت جنگ عراق" تا مناقشه هسته ای کنونی را به هم وصل ميکند: هدف قرار دادن حق تعيين سرنوشت مردم و دمکراسی در ايران.

همين محور مشترک است که به آنها اجازه ميدهد که به آن به اصطلاح "تانگوی سياسی" مرگبار خود ادامه دهند. اما همان تجارب سی ساله اخير برای نيروهای دمکرات ايران کافی است: وقتی خمينی دولت برد و دولت آورد، گوشه ای از آسمان کشور ما فرو ريخت و خلاء ناشی از آن تا هم امروز فرياد ملت ايران را شکسته نگاه داشته است. وقتی صدام با همکاری "جامعه جهانی" به ايران حمله کرد که دولت ببرند و دولت بياورند، گوشه ای ديگر از آسمان کشور ما فرو ريخت. زيرا مقاومت مردم ايران در برابر اين تهاجم وحشيانه، "قيم" داشت. حالا رژيم و آمريکا به عنوان دو "قيم" خود برگمارده، هستی مردم ايران را به قمار گذاشته اند تا تمام آسمان ايران را بر سر مردم فرو بياورند. پاسخ آنها را بايد با شعار خودشان داد: شما هم ترسناک و موحش هستيد، هم منفور و منحوس. وسايلتان هم از غنی سازی تا ,ملت سازی,، زمين را به جهنم تبديل کرده است.جنگ شما، جنگ ما نيست.مابايد از شر شما و وسايلتان خلاص شويم تا آسمان ايران را که به دست شما شکسته است، را با دمکراسی ترميم کنيم و در سطح جهانی هم حداقل آن تابلوی گروئنيکای پيکاسو و با آن آبرو را به سازمان ملل بازگردانيم.

--------------------------------------------------------------------------------

*در اين مورد مراجعه کنيد به تحليل عميق تاريخدان برجسته معاصر GABRIEL KOLKO در مقاله ای تحت عنوان:

Israel, Iran and the Bush Administration که ميتوان آن لاين به آن دست يافت.

*ايساف.نيروهای بين المللی حافظ امنيت سازمان ملل تحت رهبری ناتو در افغانستان است.


 

 

 



 

© Copyright 2007-2018 Political Articles. All rights reserved