لیبی، مبارزه علیه استبداد، جنگ داخلی و جنگ خارجی
مجيد سيادت
شورای امنيت سازمان ملل در 17 مارس امسال قطعنامه 1973 را برای
جلوگيری از کشتار مردم بی گناه و غير نظامیان ليبی تصويب کرد و
بدين ترتيب جنبشی که در ليبی برای آزادی بيشتر مردم علیه رژیم
استبدادی شروع شده بود در ابتدا به جنگی داخلی و سپس به جنگی
بینالمللی تبديل شد. هواپيماها و موشکهای امريکائی و فرانسوی
از ساعات اوليه 18 مارس به بمباران مراکز دفاع هوایی ليبی و
انهدام مقر ستاد قذافی در باب العزيزيه پرداختند و بدين ترتيب
عمليات "طلوع اوديسه" شروع شدند. نا گفته نماند که قطعنامه
1973، که در دفاع از حقوق بینالمللی انسانی صادر شده، صرفاً و
حتی عمدتاً بر اقدامات نظامی تکیه نکرده است. انتخاب نماینده
ویژه دبیرکل، درخواست آتش بس بین طرفهای در گیر، تاکید بر
استقلال، تمامیت ارضی و حق حاکمیت مردم لیبی، فشارهای اقتصادی
بر دولت لیبی، تعیین کمیته مسئول و هیأت هشت نفره صاحب صلاحیت
ناظر و... از جمله روشهای پیشنهادی دیگر است. این نیز فراموش
نشود که قطعنامه 1973 زمانی صادر شد که قطعنامه 1970 مصوبه در
ماه فوریه امسال، کار ساز واقع نشد و قذافی به اقدامات جنگی
خود علیه لیبیاییها
گسترش داد.
روشن است (و از قبل روشن بود) که اين عمليات نظامی با توافق
همگان نيست. مخالفتها، اتهامات، سوی ظنها و نگرانیها ادامه
خواهند داشت و بسته به چگونگی پيشرفت اين جنگ، کمتر يا بيشتر
خواهند شد. از نگاه من، در حالی که همه آنها را قابل بحث
میدانم يک هدف معين و روشن ارجحيت مییابد و آن هم نجات
هزاران زن و مردی بود که – مخصوصاً در بنغازی – به پا خاسته
بودند. زمانی که قذافی تهديد میکند میآئيم،
میگیریم، اطاق به اطاق و گنجه به گنجه پيدايتان میکنیم و رحم
نمیکنیم، در اینگونه شرايط چه برخورد ديگری میتوان داشت؟
اگر راه حل ديگری برای جلوگيری از يک کشتار وسيع مردم بی دفاع
وجود داشت میباید مسلماً بررسی میکردیم ولی در زمانی که
اینچنین آلترناتيوی وجود ندارد. قطعنامه 1973 شورای امنيت و
اقدام کنونی غرب در جهت اجرای مفاد قطعنامه بايد مورد تاييد
مشروط ما باشد. فکر میکنم "قانون"، هم قانون در چارچوب ملی و
هم در چارچوب بینالمللی، از درون همين نوع تجربيات شکل
میگیرد. لااقل قانون خوب و سالم بايد از اين تجربه بيرون
بيايد تا بتوانيم در موارد مشابه بعدی بهتر و راحتتر
تصميم بگيريم.
بزرگترين اعتراضات و اتهامات به اين جنگ از طرف طيفی میآیند
که میگوید اروپائیها و امریکائیها میخواستند تمام
سرزمینهای اسلامی را تصرف کنند و حالا بعد از عراق و
افغانستان برنامهای ریختهاند که در ليبی پياده میشود. آنها
اين جنگ را ادامه جنگهای صليبی میبینند. اين بحث (شبيه اکثر
بحثهائی که دنيا را در ابری از توطئههای گوناگون پوشيده
میبینند) به نظر من هيچ پايه و مایهای ندارد ولی در ميان
اقشار اسلامی و تهيدست طرفدار دارد.
توضيحی که از طرف بعضی نيروهای چپ داده میشود اين جنگ را به
نفت ليبی و نياز غرب به منابع نفتی وابسته میداند. اين بحث به
واقعيات غير قابل انکاری اشاره دارد. چرا در همين زمان از
کشتارهای خونين در جمهوری دموکراتيک کنگو با اين حدت و شدت
جلوگيری نمیشود؟ مگر در ساحل عاج همين نوع کشت و کشتار وجود
ندارد؟ پس چرا در ليبی به اين سرعت حساسيت نشان داده شده؟
اینها سوالات غير قابل انکاری هستند و نبايد از آنها گذشت.
تفسیر و اراده قدرتهای بزرگ برای کشاندن امور در جهت منافع
خودشان با مضمون قطعنامه 1973 متناقض است. با این تناقض چگونه
باید برخورد کرد؟ این یا آن را نادیده گرفت؟ یا با دیدن هر دو
جنبه موضع گرفت؟ ولی فکر میکنم – حتی بعد از در نظر گرفتن اين
نکات - دفاع از مردم بی گناه وظیفهای بینالمللی است و بايد
مورد تاييد آزادی خواهان جهان باشد.
سوال مهمی که بايد بررسی شود اينست که آيا اين وقايع زير پا
گذاشتن حق حاکميت ملی نيست؟ پس استقلال ليبی چه میشود؟
به نظر من استقلال و حق حاکميت ملی هر دو مفاهيمی تاريخی هستند
و با تاريخ بشر به جلو میروند و تکامل مییابند. زمانی که
مغولها نيشابور را به تيغ کشيدند نمیشد به فکر کمک
بینالمللی به مردم نيشابور بود. تازه اگر به فکرش میافتادیم
چه چاره عملیای وجود داشت؟ حتی دويست سال پيش، زمانی که آغا
محمد خان قاجار در کرمان آن اندازه چشم از حدقه چشم کرمانیها
در آورد که با آنها تپه میساخت مگر اين نوع همبستگی
بینالمللی مفهوم بود و به دردی میخورد؟
اما روند رشد تاريخ و مدنيت بشری تدریجاً معيارهای نوين – و
باز هم تدریجاً امکانات نوينی – را فراهم آورد. بازار جهانی
آنچنان به هم تنيده شده که مفهوم استقلال اقتصادی معنائی
کاملاً متفاوت با صد سال پيش دارد. مقوله محيط زيست همه جهان
را مجبور میکند برنامههای "جهانی" و قوانين جهانیای (فرای
استقلال تک کشورها) بيابيم. امروز برای انواع مسائل مختلف –
برای انواع جنبههای زندگی بشری - سازمانهای بینالمللی
داريم. سازمانها و قوانين بینالمللی که تدریجاً شکل قویتر و
موثرتری به خود میگیرند. امروز در بسياری نقاط جهان کشورهای
کوچکتر به دور هم جمع شدهاند و واحدهای بزرگتری به وجود
آوردهاند. اتحاديه اروپا نمونه بارز اين روند تاريخی است. اما
در درون اين اتحاديه تقلای دائمیای بر سر نو کردن مفهوم
استقلال وجود دارد. انگلیسیها هر روزه از اين يا آن جنبه
شکايت دارند که حقوق ملی آنها زير پا گذاشته شده است و درست
میگویند، بخشی از حقوق ملی آنها (آنچنان که تا کنون وجود
داشته) محدود شده است ولی راه ديگری هم وجود ندارد. میگویم
دنيا، همه کشورهای جهان، در مسير جهانی شدن هستند و در اين
مسير، بعضی از حقوق متعارف و موجود آنها تدریجاً کم رنگ شده و
نهایتاً منتفی خواهند شد. حقوق ديگری، احتمالاً با جنبههای
بارز "بینالمللی و جهانی" تدریجاً جايگزين آنها میشوند.
شايد بتوان گفت که جهانی شدن مفهوم استقلال را از جوانبی مختلف
به چالش میکشد، تغيير میدهد و به نحو جديدی تفسير میکند. از
زاويه سرنوشت بشر، نکته در اينست که اين تغييرات بايد به طور
کلی زمينه زندگی مردم را بهتر کنند، جهان بهتری بسازند. يادمان
نرود که اهميت مفهوم "استقلال" تنها هم درست به خاطر همين خدمت
به مردم است. اگر اين نوع مفهوم خدمتی نمیکرد و بی فايده بود
منطقا اهميتی هم نمیداشت.
امروز اخلاقيات مدنی جديدی وجود دارند که عمدتاً از طريق
قوانين سازمان ملل متحد به قوانين بینالمللی تبديل میشوند.
رعايت حقوق بشر، حقوق اوليه هر انسانی – جدا از اينکه در کدام
نقطه جهان زندگی میکنند – به مقولهای جا افتاده تبديل شده
است. در همین راستاست که قطعنامه 1738 مصوبه در سال 2006 در
سازمان ملل از حقوق بینالمللی انسانی دفاع مینماید. يکی از
اين موارد که ضرورت دخالت بینالمللی در امور داخلی يک کشور را
فراهم میآورد همين کشتارهای بی رحمانه مردم بی دفاع توسط دولت
محلی است. فجیعترین نمونه اين نوع وقايع کشتار بيش از يک
میلیون نفر در رواندا بود که مجامع بینالمللی موفق به جلوگيری
به موقع نشدند. طبیعتاً همان واقعه و نتايج آن زمينه را برای
تسهيل و تعجيل در وقايع مشابه بعدی به وجود آوردند. فکر میکنم
همه مردم جهان قبول دارند که زمانی که حکومت محلیای که به
اقدامات خشونت بار عليه مردم بی دفاع کشور خود اقدام میکند،
حقانيت ملی خود را از دست میدهد و از آن پس تنها با مردم بی
دفاع طرف نيست بلکه جامعه بینالمللی هم میتواند در آن وقايع
دخالت کند. آيا با حق دخالت بشردوستانه یک بار برای همیشه
میتوان موافق یا مخالف بود؟ آيا میتوان به دلیل این قطعنامه
در مورد لیبی، گفت پس چنین قطعنامه ای در مورد تمامی کشورهای
دیگر نیز صادر میشود بی آن که توجه شود که پیش زمینههای صدور
این قطعنامه چه بوده است؟ خیر! این قطعنامه راه نقض خود سرانه
حق حاکمیتهای ملی را هموار نمیسازد بر عکس بر این حق تاکید
نموده است. از سوی دیگر آلترناتیوهایی در مقابل قطعنامه 1973
داده میشود که غیر قابل عمل است. گفته میشود که به جای این
قطعنامه و اقدامات مربوط به آن کارهای دیگر میتوان کرد. مثلاً
نفت لیبی را محاصره کرد. و خبر داده میشود که هنوز از لیبی
نفت میخرند. آيا این گونه خبر دادن درست است؟ آيا نفت لیبی
محاصره نشده است؟ از سوی دیگر تحریمها اثر دراز مدت دارند.
آیا آن گاه که یک امر عاجل است مثل سرکوب خونین و قتل عام مردم
با لشکر کشی، میتوان با راه حلی دراز مدت و غیر عاجل خود را
راضی کرد؟ امروز معيارهای سالمتر وجود دارند و علاوه بر آن،
امکانات بینالمللی برای دفاع از آن معيارها هم موجودند.
(يکی از نتايج اين واقعيات اينست که ماهم بايد با درک روشنتر
از آنها از تمام امکانات سالم بینالمللی برای مبارزه در راه
احقاق حقوق اوليه مردم ايران استفاده کنيم).
مشکلی که در نيم قرن اخير وجود داشته بر سر دست يابی به
اینگونه معيارهای بینالمللی نبوده بلکه مشکل بر سر استفاده
موضعی و دلبخواهی قدرتها بزرگ از اين معيارهای سالم بوده.
اعتراضات درستی هم که به آنها میشده و میشوند از همين
زاویهاند. چرا همين نوع حساسيت که به ليبی نشان داده میشود
نسبت به وضعيت مردم فلسطين وجود ندارد؟ چرا اسمی از سيستم عقب
مانده و وحشی عربستان سعودی برده نمیشود؟ چرا امريکا و
انگلستان يک بام و دو هوا برخورد میکنند؟ چطور است که سربازان
امارات در بحرين برای سرکوب مبارزه آزادیخواهانه مردم بحرين
شرکت میکنند ولی دولت امارات را بخشی از اتحاد بینالمللی بر
ضد قذافی به رسميت میشناسند؟
اين اعتراضات بجا هستند و به همين دليل، در حالی که بايد از
اقدامات کنونی در دفاع از مردم ليبی را تاييد کنيم بايد در عين
حال هشيار باشيم که تا کجا میرود و چه کار میکند. ما فقط از
اقدامات بشردوستانه – در دفاع از حق زندگی برای آحاد مردم ليبی
- دفاع میکنیم ولی اگر زمانی احساس شود که اين اقدامات به سوی
برنامههای ديگری میچرخند بايد اين حق خود را در اعتراض به
آنها و در مخالفت با آنها حفظ کنيم.
از زمانی که قبول کرديم که قوانينی بینالمللی وجود دارند که
همه کشورهای مستقل بايد آنها را رعايت کنند (يعنی همه کشورها
بايد محدودیتهایی در امور داخلی و رفتار خارجی خود را قبول
کنند) از آن زمان همه کشورها بايد حق داشته باشند بخواهند که
اين قوانين در همه جا به حالتی يکسان اعمال شوند نه اينکه
کاربرد آنها دلبخواهی باشد.
هم اکنون ابهامات فراوانی در مورد مبارزه امريکا (غرب) در ليبی
وجود دارند. مسلماً پرنسيپهای اخلاقی و پشتوانه قانون
بینالمللی برای اين عمليات وجود دارند. در عين حال منافع
(عمدتاً نفتی) خاصی در ليبی وجود دارند که جذابيت ليبی را نسبت
به بسياری کشورهای ديگر بيشتر میکند. میگویند يک دليل شرکت
فعال فرانسه در اين عمليات علاقهاش به نفت ليبی است. با اينکه
فاصله فرانسه و ليبی فقط عرض دريای مديترانه است آنها سهم
کوچکی از اين نفت دارند. در مقابل ايتاليا بزرگترین وارد
کننده نفت ليبی است. به همين دليل فرانسه بسيار با شور و حال
علمدار اين جنگ بوده در حالی که ايتاليا مايل است در حد امکان
به عنوان يک ناظر بی طرف باقی بماند. شايد بشود اين سوال را
مطرح کرد که اين ترازو دو کفه دارد و بايد ديد کدام کفه سنگينی
میکند.
به نظر میرسد هدف "طلوع اوديسه" بيشتر از دفاع از مردم بی
گناه باشد. در واقع به نظر میرسد هدف از اين پروژه سرنگونی
دولت قذافی و روی کار آوردن حکومتی است که فعلاً به اسم شورای
موقت در بنغازی به راه افتاده است. اطلاعات علنی در مورد اين
شورا و اعضای آن بسيار محدود و پراکنده است. پس چگونه است که
اين چنين با قدرت در راه پيروزی آنها اقدام میشود. چندين پيش
فرض در مورد وضعيت اين شورا وجود دارند.
اول- فرض میشود که مبارزه ليبی بازتاب تمايلات تمامی گروهها،
اقشار و طبقات موجود در ليبی هستند. هيچ معلوم نيست اين موضوع
واقعيت داشته باشد. بسياری شواهد هستند که نشان میدهند اين
مبارزه – لااقل بخشا - نماينده خواستههای قبايل معينی باشند.
هيچ معلوم نيست که شورای موقت همه مردم را نمايندگی کند.
دوم – فرض میشود که اين مبارزه خواستار جامعهای دموکراتيک
است. باز هم معلوم نيست چنين باشد. حضور بعضی چهرههای شناخته
– مخصوصاً فردی که تا همين يک ماه پيش وزير امور داخله قذافی
(مسئول سيستم امنيتی و اطلاعاتی ليبی) بود بايد بسيار نگران
کننده باشد.
سوم – فرض میشود که آزادی خواسته شده شورا در همان چارچوب
قوانين متعارف، مثلاً انتخابات آزاد و سيستم پارلمانی قابل
تعريف است. باز هم معلوم نيست چنين درکی از آزادی داشته باشند.
شايد بسياری از فعالين اين جنبش خواهان نوعی شورای قبايل
باشند. شايد برخی از آنان چيزی شبيه شوراهای اسلامی را
بخواهند.
در اين شرايط است که شک و شبههها بيشتر میشوند. آيا نيروهای
غربی که با اين شدت و حدت از آنها دفاع میکنند، که نه تنها
هواپيماها بلکه تانکهای ليبی را هم هدف قرار میدهند و عملاً
میکوشند که نيروهای شورای مقاومت نيروهای قذافی را از طريق
نظامی شکست دهند، آيا اين نيروها اطلاعات خاصی دارند که برای
بقيه نگفتهاند؟ در واقع اگر آنها هيچ اطلاعات جدیتری ندارند
پس آنها به چه دليلی سرمايه و اعتبار خود را به پای اين شورای
موقت میریزند؟ چه میشود اگر اين شورای مقاومت به قدرت برسد و
در شش ماه اول دست به اقداماتی بزند که روی قذافی را هم سفيد
کند؟
تا زمانی که جوابهای روشن و دقیقتری به اين سوالها نداشته
باشيم نمیتوانیم نظر قاطعی بدهيم. تا آنجا که گزارشهای علنی
اطلاع میدهند مبارزه در ابتدا برای آزادی يک وکيل حقوقی شروع
شد. جوانانی که برای اين آزادی به خيابان آمدند عمدتاً به
وسيله تعدادی وکلای دادگستری سازمان دهی شده بودند (وزير
دادگستری ليبی هم اکنون فرد اول شورای موقت شناخته میشود).
اين افراد سپس خود را تحت عنوان "جوانان 17 فوريه" سازمان
دادند. دو هفته اول مبارزه کمابيش تظاهراتی صلح آميز و
دموکراتيک بود. در اين مدت قذافی نيروهای نظامی خود را از اين
شهرها در شرق ليبی (و در غرب ليبی هم – مثلاً الزاويه) بيرون
کشيد و در تريپولی و "سرت" متمرکز کرد. در اين وقت بسياری
شهرها در شرق و غرب به همراه چندين ناحيه در تريپولی در حال
مبارزه علنی بودند و کمابيش بر اين نواحی کنترل داشتند.
در اين زمان يکی دو انبار بزرگ اسلحه (اسلحههای قديمی –
تانکهای تی 54 متعلق به 60 سال پيش، کلاشنيکف و مسلسلهای ضد
هوایی) در بنغازی پيدا شدند که قذافی باقی گذاشته بود و هيچ
نوعی محافظی هم وجود نداشت. عدهای میگویند قذافی اين
اسلحهها را عمداً جا گذاشت که مردم را به جنگ وسوسه کند.
اسرار پشت پرده را نمیدانیم ولی دو نکته را بايد گوشزد کرد.
اولاً اين که در هر صورت از روز بعدی که اين انبارها کشف شدند
مبارزه عمدتاً مسالمت آميز تمام شد. مردم پلاکاردهای
آزادیخواهانه را کنار گذاشتند و کلاشنيکفها را برداشتند و
شعار انتقام گيری از مستبدين چهل سال گذشته، و شعار " انتقام
خون شهدا" را پيش کشيدند. ثانیاً آنهایی که میگویند قذافی
برای ما تله پهن کرده بود عمدتاً امروز اين حرف را میزنند،
زمانی که متوجه شدهاند مبارزه خيابانی آزادیخواهانه آنها به
جنگ داخلی تبديل شده و فهمیدهاند کشتههای يک جنگ دهها و
صدها برابر کشتهها و زخمیهایی
هستند که به خاطر سرکوب تظاهرات خيابانی اتفاق میافتند. در
روزهای اول خبری از اين حرفها نبود. لااقل هشدارهای آنها که
میگفتند کمی فکر کنيم در هياهو و هيجان انتقام گيری گم شده
بودند.
در هر صورت پس از کشف انبارهای اسلحه کاراکتر مبارزه کاملاً
عوض شد. مردم کلاشینکف بر میداشتند (و بعضیها نمیدانستند
چطور استفاده کنند) سوار ماشين دوستشان میشدند و برای تصرف
شهر و روستای بعدی به راه میافتادند. مسلسلهای ضدهوائی دوره
جنگ جهانی دوم را سوار وانتها کردند و در بيابان (و خيابان)
صدها گلوله را به سمت گنجشکهای آسمان آبی شليک کردند.
خبرنگاران غربی از پدیدهای به نام توریستهای انقلابی استفاده
میکنند. اکثريت اين کلاش- به- دستها تا نزدیکیهای شهر بعدی
میروند و از فاصله امنی به صحنههای هيجان انگیز پیش رويشان
نگاه میکنند. اين تاخت و تازها هيچ نظم و ترتيبی هم نداشتند.
خبرنگاران غربی میگویند بسياری از کشته شدنها به خاطر
بیتجربگی و نا مرتبط بودن صفوف انقلابيون اتفاق میافتند.
(تأسف بار تر، گزارشهای پراکنده و شايعاتی هستند که میگویند
تسويه حسابهای غير سياسی هم اتفاق افتادهاند. آدمهایی که -
هر گناهی که داشتند به جای خود – در اين مبارزه نه سر پياز
بودهاند و نه ته پياز ولی بدست دشمن شخصیشان افتاده، شکنجه
شده و حتی کشته شدهاند). در روزهای اول، نه سازمان جنگی منظمی
و نه جنگ دیدههای مجربی ديده نمیشدند. با تجربه ترینها
ليبيائی های "افغانی " بودند. دو نفر آنها در همان روز اول
جنگ – در حمله به اجدبيه – کشته شدند. (همینها هستند که به
قذافی اجازه داده بگويد در حال جنگ با بن لادن است). اخوان
المسلمين در روزهای اول ساکت بود و میگفت میخواهد از طريق
مبارزه مسالمت آميز عمل کند ولی جو جنگ آنها را گرفت و حالا
صحبت از جهاد میکنند و میگویند کادرهای اصلی جنگ از صفوف
آنها رفتهاند. شايد بهترين خبر برای اهالی بنغازی اين باشد
که گروهی از کادرهای مجرب ارتش مصر از مرز زمينی به ليبی
رفتهاند و دارند حد اقل نظم و ترتيب نظامی را به آنها
میدهند. گفته میشود که در دو سه روز گذشته بالاخره يک رهبری
منسجم، منسجمتر، برای نيروهای نظامی انقلاب شکل گرفته است.
سرنوشت رهبری انقلاب هم معلوم نيست. اعضای شناخته شده شورای
انقلاب عمدتاً از وکلای دادگستری و عناصر خوشنام هستند ولی
تعداد زيادی (از جمع 31 نفره) علنی نشده اند. میگویند به خاطر
مسائل امنيتی مخفی ماندهاند. با تمام اینها مبارزه شديدی –
در داخل و خارج شورا – در مورد رهبری وجود دارد. بخشی از مسائل
مورد اختلاف مربوط به استراتژی خشونت يا مسالمت آميز است
(عناصری جوان، عمدتاً بی تجربه تر و جنگ طلب، بعضی اعضای شورا
را متهم میکنند که آنها نفوذیهای قذافی هستند) در عين حال
برخی ديگر هم در زمينه قدرت نسبی قبايل و "حق آب و خاک" آنها
اختلاف دارند. پس از اولين ضربه هائی که به لشکرکشی اردوی
انقلاب وارد آمد، شورای موقت به بزرگترین قبيله ليبی – ورفلا
– رجوع کرد و از آنها کمک خواست. اين قبيله در بخش مرکزی و
نزديک "مصراته" متمرکز هستند و میتوانستند نقش موثری در
سرنوشت جنگ داشته باشند. اما درست قبل از شروع جنگ، قذافی
تعداد فراوانی از رهبران آنها را به گروگان گرفته و در
تريپولی نگاه داشته است. به اين دليل و يا به دلائل سياسی
ديگری، اين قبيله هنوز بی طرف مانده است.
معلوم نيست سرنوشت ليبی به کجا بيانجامد، معلوم نيست هزينه
اجتماعی کل جامعه چه باشد. چه قدر کشته و زخمی؟ تأثیر جنگ بر
روابط درونی مردم و قبايل در بعد از جنگ چه خواهد بود؟ آيا جنگ
لازم بود؟ آيا نمیشد از افتادن به خشونت پرهيز کرد؟ آيا
نمیشد مبارزهای کمابيش مشابه مبارزه مصریها داشت؟ آيا مصر
که تدریجاً به سوی دموکراسی میرود بيشتر فايده برده يا ليبی؟
آيا نقش شورای موقت در روزهای حساسی که به نبرد مسلحانه منجر
شد چه بود؟ چه بايد میبود؟
اینها و دهها سوال مربوطه مسائلی هستند که تدریجاً، در ضمن
روشنی بيشتر واقعيات، بايد برای ما روشن شوند. با توجه به این
موارد است که در این مقاله از تایید مشروط قطعنامه 1973 سخن
رفت. در حال حاضر فقط میتوان اميد داشت که اين مبارزه در
دورهای هر چه کوتاهتر به ختم خود زنی و خودکشی مردم ليبی
بيانجامد. به اميد روزی که مردم ما و مردم ليبی به آزادی واقعی
دست بيابند.
25 مارس 2011
|